ایماگوتراپی چیست؟

 

 دکتر هارویل هندریکس و دکتر هلن لاکلی هانت در ۱۹۸۰ میلادی رابطه درمانی ایماگو یا ایماگوتراپی را ابداع کردند. ایماگوتراپی نوعی زوج‌درمانی و رابطه‌درمانی است که تمرکز اصلی آن روی مفاهیم رابطه ای است تا تعارض های بین زوج‌ها را به فرصتی برای التیام، درمان و رشد تبدیل کند.

واژه لاتین «imago» » به معنی «تصویر» به «تصویر ناخودآگاه عشق» اشاره می‌کند.

ما دریافته‌ایم که بین ناامیدی در روابط  عاطفی بزرگسالی و تجربه‌های دوران کودکی اغلب رابطه‌ای وجود دارد. برای مثال، افرادی که در کودکی انتقاد می‌شدند احتمال زیادی می‌رود که به انتقاد‌های همسرشان بسیار حساس باشند.

احساسات دوران کودکی از جمله، طردشدگی، سرکوب و نادیده گرفتن، در ازدواج یا رابطهٔ متعهدانه دوباره نمایان می‌شوند. وقتی چنین «مسائل جدی» چندین بار در ارتباط با همسر اتفاق بیافتد، ممکن است فرد همهٔ خوبی‌های رابطه را نادیده بگیرد و با خود فکر کند که آیا شخص مناسبی را به عنوان همسر انتخاب کرده است یا نه؟

در طی زوج‌درمانی ایماگو، زوج‌ها یاد می‌گیرند که احساسات و زخم‌های کودکی یکدیگر را همدلانه تر درک کنند و در نتیجهٔ آن خودشان و رابطه‌شان را التیام بخشند و به سمت «رابطه‌ای آگاهانه» پیش روند.

همانطور که در پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز، بازگشت به عشق، راهنمایی برای زوج‌ها، اثر دکتر هندریکس اشاره شده است، آموزش و یادگرفتن «دیالوگ ایماگو» به زوج‌ها کمک می‌کند تا از موضع سرزنش و انفعال به سمت درک و همدلی بیشتر حرکت کنند و از این رهگذر بتوانند رابطه‌ای عمیق و عاشقانه‌تری با هم داشته باشند.

از تعارض تا امید

زوج‌ها در برهه‌ای از رابطه‌شان، درگیر عصبانیت، شوک، ناامیدی و غم می‌شوند. برخی از آن‌ها تازه ازدواج کرده‌اند و نمی‌دانند چطور از اوج عشق و سربلندی به باتلاق ناامیدی و تعارض سقوط کردند.

برخی از آن‌ها سال‌هاست که ازدواج کرده‌اند و هر چند از هیچ تلاشی دریغ نکردند، خاطرات دوران عاشقانه و خوششان محو شده است.

حتی اگر در محیط خانه زندگی نسبتاً آرامش‌بخشی داشته باشند، از این ناراحت هستند که «دیگر هیچ نقطهٔ اشتراکی» ندارند. و بنابراین، زندگی مشترکی همراه با عصبانیت و ناامیدی را پیش می‌برند.

آرزوهای ناکام، به هر شکلی که باشند، برای ما درد و رنج روحی به همراه دارند. اما می‌توان امیدوار بود.

در واقع، اختلافاتی که در رابطه‌های متعهدانه وجود دارد و  قطعا همراه با رنجش و ناراحتی‌هایی همراه است،به خاطر نبود عشق بین دو نفر نیست، بلکه به خاطر این است که افراد درک درستی از روابط عاطفی ندارند.

تعارض می‌تواند سوخت لازم برای رسیدن به سعادتی باشد که در جستجویش هستید.

چرا عاشق می‌شویم؟

وقتی عاشق می‌شویم یا حس عاشقانه‌مان نسبت به یک نفر را از دست می‌دهیم، دقیقاً چه اتفاقی دارد رخ می‌دهد؟ دقیقاً چه اتفاقی می‌افتد وقتی زوج‌ها با هم مشاجره می‌کنند؟

برای پی بردن به نحوهٔ عملکرد پنهان یک رابطه، لازم است به نحوهٔ پیچیدهٔ رشد انسان و جایگاه انسان در نظام کلی جهان نگاهی بیندازیم.

ما عقیده داریم که انسان موجودی‌ست که در طبیعت رشد یافته و طبق برنامهٔ تکاملی که در ژن‌هایمان کدگذاری شده نمو پیدا می‌کنیم و همه‌ ما در حالت آرامش و شادمانی اصیل، زندگی را شروع می‌کنیم.

اگر مراقبین ما از نیازها و خواسته‌های ما آگاهی داشته باشند و آماده باشند تا امنیت و معاش ما را تأمین کنند، سرزندگی و سلامت ما پایدار باقی می‌ماند و همینطور دست نخورده و کامل باقی می‌مانیم.

اما در بهترین شرایط هم، مراقبین ما نمی‌توانند به بهترین نحو از ما مراقبت کنند، هر دقیقه در اختیار ما باشند و بدانند ما چه نیازی داریم و تمام خواسته‌های ما را برآورده کنند.

خستگی، عصبانیت، افسردگی، بیماری، مشغله‌های زندگی و ترس از جمله عواملی هستند که باعث می‌شوند پدر و مادر ما نتوانند امنیت و رفاه ما را تأمین کنند.

هر نیازی که تأمین نمی‌شود، ترس و درد برایمان به همراه دارد و ما که کودکی نه چندان آگاه هستیم، نمی‌دانیم چطور می‌توانیم جلوی این احساسات منفی را بگیریم و حس امنیت را به خودمان برگردانیم.

در پاسخ به این شرایط، از سازوکارهایی برای تطابق و سازگارشدن با شرایط استفاده می‌کنیم؛ آنقدر گریه می‌کنیم تا توجه جلب کنیم یا در خود فرو می‌رویم و نیازهایمان را نادیده می‌گیریم.

علاوه بر آن، در دورهٔ کودکی، در جامعه زندگی می‌کنیم و از والدین و افراد جامعه می‌آموزیم که باید خود را با جامعه و گروه های اجتماعی سارگار کنیم و براساس ارزش های آن رفتار کنیم.

در دورهٔ کودکی،‌ قابل‌تغییر هستیم و با دیدن محیط اطراف یاد می‌گیریم که چگونه عشق و مقبولیت دریافت کنیم. قسمت‌هایی از وجودمان را سرکوب و نادیده می‌گیریم؛ چون جامعه آ‌ن‌ها را ناپسند می‌داند. سلامت روحی و سرزندگی‌مان محو می‌شود و در آخر سایه‌ای از وجود حقیقی و خود واقعی‌مان باقی می‌ماند.

بسیاری از ما والدین و مراقبین «خوبی» داشته‌ایم؛ بسیار خب! با برخی از ما به درستی برخورد نشد و زندگی‌مان پر از دردهای عمیق است. همهٔ ما تا حدودی در کودکی آسیب دیده‌ایم. ما با دنیای اطراف و در روابط‌مان خود را سازگار می‌کنیم ولی قسمتی از طبیعت حقیقی‌مان در ناخودآگاه سرکوب شده است.

در نگاه اول بزرگ‌سال به نظر می‌رسیم؛ سرکار می‌رویم و مسئولیت‌هایی داریم ولی زخم‌خورده‌ایم و در تلاش‌ هستیم زندگی خوبی داشته باشیم و ناخودآگاهانه سعی می‌کنیم به طریقی حس سرزندگی و سرخوشی که در کودکی با آن زندگی را شروع کردیم را به زندگی‌مان بازگردانیم.

وقتی عاشق می‌شویم، فکر می‌کنیم همان حس سرزندگی و شادی را پیدا کردیم. ناگهان، زندگی را رنگی می‌بینیم. ساعت ها بدون این که خسته شویم با هم حرف می زنیم و همه چیز را به هم می‌گوییم؛ سرسختی و انعطاف‌ناپذیری‌مان از بین می‌رود. جذاب‌تر، باهوش‌تر، شوخ‌طبع‌تر و بخشنده‌تر می‌شویم. احساس کامل بودن می‌کنیم. حس می‌کنیم خود واقعی‌مان هستیم. و بالاخره، حس امنیت و رستگاری می‌کنیم . به نظر می‌رسد که بالاخره قرار است همه چیز خوب پیش رود.

 

چرا در عشق به مشکل برمی‌خوریم؟

اما اغلب وقتی با هم ازدواج می کنیم یا هم‌خانه می‌شویم، مشکلات شروع می‌شود. گاهی اوقات جهنم به پا می‌شود. توهم از بین می رود و به نظر می رسد که همسرمان با آن چیزی که فکر می کردیم متفاوت است. مشخص می‌شود آن‌ها ویژگی‌هایی دارند که نمی‌توانیم تحمل کنیم. حتی ویژگی‌هایی که زمانی تحسین می‌کردیم برایمان آزاردهنده می‌شوند.

وقتی متوجه می‌شویم که همسرمان نمی‌توانند یا نمی‌خواهند ما را همانطور که قول داده‌اند دوست داشته باشند و از ما مراقبت کنند، زخم‌های قدیمی دوباره سرباز می‌کنند. آرزوی‌مان نابود می‌شود. سرخوردگی به خشم تبدیل می‌شود و با ترس افزایش می‌یابد. از آنجایی که همسرمان دیگر نیازهای‌مان را برآورده نمی‌کند، رویه را تغییر می‌دهیم و از طریق عصبانیت، گریه، دوری‌کردن، حس شرم دادن، ترساندن و انتقاد سعی می‌کنیم توجه او را جلب کنیم. از هر چیزی که کارساز است، استفاده می‌کنیم. ما آنها را وادار می‌کنیم که دوست‌مان داشته باشند. یا ممکن است سر زمان، عشق، کارهای روزمره و هدیه‌هایی که به هم می‌دهیم، مذاکره کنیم. جنگ قدرت آغاز شده و ممکن است تا سال‌ها ادامه داشته باشد تا زمانی که از هم جدا شویم. یا در صلحی ناخوش‌آیند قرار بگیریم.

به راستی چه چیزی در حال رخ دادن است؟  ظاهراً، شما همسری مطابق با ایماگوی خود پیدا کرده‌اید. اما کسی که متأسفانه (در حال حاضر)، نمی‌تواند عشقی را که انتظارش را دارید به شما بدهد. علاوه بر این، این چیزی است که قرار است اتفاق بیفتد!

بگذارید توضيح دهم.

همه فکر می‌کنیم که در انتخاب همسر خود حق انتخاب داریم. اما صرف نظر از اینکه ما در همسر خود به دنبال چه هستیم، ناخودآگاه ما برنامه خاص خود را دارد. مغز «قدیم» و ابتدایی ما تمایلی محکم و بی چون و چرا برای بازگرداندن احساس سرزندگی و کامل بودنی دارد که با آن به دنیا آمدیم. برای نیل به این هدف، باید آسیب‌هایی را ترمیم کند که در دوران کودکی بر اثر نیازهای برآورده نشده به ما وارد شده است و برای انجام این کار همسری را می‌یابد که بتواند آنچه مراقبینمان برایمان فراهم نکردند به ما بدهد. ما فکر می‌کنیم کسی را انتخاب می‌کنیم که ویژگی‌هایی داشته باشد که مراقبین و والدین ما نداشتند.

اما اینطور نیست! مغز قدیم، منظق خاص و لیست خصوصیات مورد نظر خود را دارد. مغز قدیم تصویر همسر ایده‌آل خود را به همراه دارد؛ ترکیب پیچیده‌ای از ویژگی‌ها که در واکنش به روشی که پدر و مادرمان به نیازهای ما پاسخ می‌دادند، شکل گرفته است.

هر لذت یا درد، هر اتفاق در دوران کودکی، اثر خود را بر ما گذاشته است و این تأثیرات کلی تصویری ناخودآگاه را تشکیل می‌دهند که همیشه سعی می‌کنیم در حین بررسی محیط اطراف برای یافتن همسری مناسب، آن را تکرار کنیم.

این تصویر از «کسی که می تواند من را دوباره کامل کند» را ایماگو می‌نامم.

اگرچه ما آگاهانه فقط به دنبال ویژگی‌های مثبت هستیم، ویژگی‌های منفی مراقبین ما به‌طور پاک‌نشدنی در تصویر ایماگو ما نقش بسته‌اند؛ زیرا این ویژگی‌ها باعث تجربه‌های دردناکی شده‌اند که اکنون به دنبال درمان آن‌ها هستیم.

ما ناخودآگاه می‌خواهیم که احساس سرزندگی و کامل بودن خود را توسط کسی که ما را به یاد مراقبین مان می‌اندازد، احیا شود. به عبارت دیگر، به دنبال کسی هستیم که همان کمبود مراقبت و توجهی را داشته باشد که در وهله اول به ما آسیب رسانده بود.

بنابراین وقتی عاشق می‌شویم و دنیا در مجموع جای بهتری به نظر می‌رسد، مغز قدیم به ما می‌گوید که کسی را پیدا کردیم که بالاخره می‌توانیم با او نیازهایمان را برآورده کنیم.

وقتی پردهٔ ظاهری از بین می‌رود و با حقیقت رو به رو می‌شویم و معشوق‌مان را بهتر می‌شناسیم، به ما حالت شوک دست می‌دهد. به این دلیل که متأسفانه نمی‌دانیم دارد چه اتفاقی می‌افتد.

یکی دیگر از مؤلفه‌های قدرتمند ایماگوی ما این است که به دنبال ویژگی‌هایی هستیم که با زندگی در جامعه در خودمان گم شده‌اند. اگر خجالتی باشیم، به دنبال فردی اجتماعی می‌گردیم. اگر فردی نامنظم باشیم، جذب یک فرد مرتب و منظم می‌شویم. اما در نهایت، هنگامی که احساسات خودمان – شور و هیجان یا خشم سرکوب شده‌مان – تحریک می‌شود، ناراحت می‌شویم و از شریک زندگی‌مان به خاطر رفتار بیش از حد برون‌گرا، بیش از حد سرد و منطقی یا پرجوش و خروش انتقاد می‌کنیم.

 

چرا تعارض خوب است؟

آگاهی از خویشتن، کلید اصلی است و همه چیز را تغییر می دهد.

وقتی فهمیدیم که همسر خود را برای التیام برخی تجربیات دردناک انتخاب کرده‌ایم و شفای آن تجربیات کلید پایان انتظار است، اولین قدم را در راه عشق واقعی برداشته‌ایم.

چیزی که ما باید درک کنیم و بپذیریم این است که اختلاف و مشاجره قرار است اتفاق بیفتد. طبیعت این طور می‌خواهد: همه چیز در طبیعت در تضاد است. اختلاف و تضاد نشانه آن است که روان در تلاش برای زنده ماندن و برآورده کردن نیازها است و دارد تکامل می‌یابد. تنها بدون این آگاهی است که اختلاف می‌تواند مخرب است.

طلاق مشکلات رابطه را حل نمی‌کند. ممکن است از همسر خود جدا شویم، اما مشکلات‌مان باخودمان باقی می‌ماند و آنها را وارد رابطه بعدی می‌کنیم. طلاق با خواسته‌های طبیعت ناسازگار است. باید بدانیم که عشق رمانتیک قرار است پایان یابد. عشق رمانتیک، پدیده ای است که در ابتدا دو فرد ناسازگار را به هم پیوند می‌دهد تا آن دو اقدامات لازم را برای ترمیم زخم‌های خود انجام دهند. اگرچه بسیاری از زوج‌ها به طور ناامیدانه درگیر جنگ قدرت می‌شوند، اما خبر خوب اینکه قرار است این جنگ نیز پایان یابد. صرف نظر از باورهایمان، روابط عاطفی زاییده عشق نیست، بلکه زاییده نیاز است. عشق واقعی در روابط متولد می‌شود. لازم است بفهمیم عشق برای چیست و برای داشتن آن چه چیزهایی نیاز داریم.

شما ممکن است همین الآن هم با شریک رؤیایی خود باشید، اما در حال حاضر، او در لباس مبدل است و مانند شما، در دورهٔ درد و رنج قرار دارد.

«رابطهٔ آگاهانه» تمرینی است که برای بازگرداندن حس سرزندگی به آن نیاز دارید. هدف تمرین ایماگو پایان دادن به جنگ قدرت و قرار دادن شما در مسیر عشق واقعی است.

 

چگونه اختلاف ما را به هم نزدیک کند؟

بسیاری از مشکلات زوج‌ها ریشه در درک اشتباه، ناامنی در تعامل‌ها و طفره رفتن از تعامل دارند.

برای اصلاح این موضوع، ما دیالوگ ایماگو را ابداع کردیم که مهارت اصلی تمرین ایماگو است.

با استفاده از این تکنیک، می‌توانید ساختار گفت و گوهای‌تان را تغییر دهید و به درک  و اعتباربخشی متقابل برسید. در دیالوگ ایماگو همه چیز را از دوران کودکی‌تان به هم می‌گویید، ناراحتی‌های‌تان را به وضوح برای هم شرح می‌دهید و با شفافیت و صریح به طرف مقابل می‌گویید که او چطور می‌تواند کمک‌تان کند تا زخم‌هایتان را بهبود ببخشید. گفت و گوی واضح پنجره‌ای به دنیای درون همسر‌تان است. شنیده شدن تأثیر بسیار قوی‌ای دارد. با گذشت زمان، دیگر روی ظاهر همسرمان تمرکز نمی‌کنیم و درون یکدیگر را با هم به اشتراک می‌گذاریم. یاد می گیریم در حالی که تجربیات جداگانه خود را داریم، در دنیای احساسات دیگری وارد شویم.

در ابتدا، گفت و گوها ممکن است مصنوعی به نظر برسد اما با تمرین، روان و طبیعی می‌شود.

در دیالوگ، هر دو همسر به سمت دنیای یکدیگر پل می زنند. هر دو طرف با این انگیزه با هم گفت و گو می‌کنند که شنونده، پیام آن‌ها را «بشود و درک کند» و نیاز گوینده، برای «شنیده شدن و درک شدن» برآورده شود.

این نوع دیالوگ، نوعی تعهد است که هدف مندی و مدیریت هیجانات را تقویت می‌کند.

در دیالوگ ایماگو، در نهایت به طرف مقابل این پیام را می دهیم که: «من به این قضیه که ما دو فرد مجزا هستیم احترام می گذارم؛ می خواهم از تو بیشتر بدانم. و می‌خواهم خودم را به تو بشناسانم.»

یکی از بزرگ‌ترین مزیت‌های این گفت و گوها، کشف دو دنیای متمایز است.

هرگاه دو نفر برای همدیگر حضور داشته باشند، همیشه دو واقعیت وجود دارد. این واقعیت ها همیشه در ابعاد کوچک و بزرگ متفاوت خواهند بود. و واقعیت شخص مقابل را می توان درک کرد، پذیرفت، برایش ارزش قائل شد، و حتی دوستش داشت، اما نمی توان آن را شبیه به واقعیت خودمان کرد.

 

پیدا کردن عشق واقعی

دیالوگ نیز باید به تبدیل به یک مهارت و عادت رفتاری شود. ما به همسرمان آنچه را می‌دهیم که نیاز دارد، نه فقط آنچه را که دادن آن آسان است.

اکنون به اصل موضوع می‌رسیم: در یک رابطه آگاهانه، ما موافقت می‌کنیم که تغییر کنیم و در پی این تغییر، در حقیقت، به همسرمان چیزی را می دهیم که او به آن نیاز دارد. البته این ایده ای بزرگ است و کار دشواری است. بر اساس خرد جمعی، مردم تغییر نمی‌کنند، ما باید یاد بگیریم همدیگر را همانطور که هستیم بپذیریم.

اما بدون تغییر، رشد نمی‌کنیم، در سرنوشت محتومی محصور می شویم و در ناراحتی خود گیر می کنیم.

تغییر پلی‌است به سوی درمان زخم‌ها. با تغییر دادن خودمان نیازهای همسرمان را برآورده می‌کنیم و همچنین، تجربیات دردناک خود را التیام می‌دهیم. شخصیت ما در واکنش به محرومیت‌هایمان متولد شده است. این تغییر به خاطر سازگار کردن خودمان با محرومیت‌ها بوده است. با دادن آنچه که برای ما سخت است، باید خود پنهان‌مان را زیر نور بیاوریم و بخش‌هایی از خودمان را زنده کنیم.

وقتی رفتار خود در پاسخ به همسرمان تغییر می‌دهیم، زخم‌های شریک زندگی و خودمان را درمان می‌کنیم.

من فرآیندی را که طی آن رفتارهای تثبیت‌شده خود را تغییر می‌دهیم تا نیازهای همسرمان را برآورده کنیم، خاصیت کشسانی می‌نامم، زیرا مستلزم آن است که بر ترس‌هایمان غلبه کنیم و کاری را انجام دهیم که غیرطبیعی است.

مقاومت ما برای تغییر نشان دهنده حالت تدافعی ماست کنیم اما فقط در کوره تغییر است که می توانیم خود واقعی مان را باز‌یابیم و احیا کنیم.

در طول زمان، وقتی همسرمان عشقش را به ما نشان می‌دهد و سعی می کند درباره خویشتن پنهان ما بیشتر آگاهی کسب کند و آن را بپذیرد و ما هم برای دوست داشتن او سعی می کنیم از دفاع های تودرتوی خود خارج شویم، درد و درخودفرورفتگی هایمان کاهش می یابد و این باعث می شود احساسات همدلانه خود نسبت به شریک زندگی‌مان و احساس اتصال خود با دیگری (مثلا والدین) را که در رنج دوران کودکی از دست داده بودیم، بازیابی می‌کنیم.

در نهایت می‌آموزیم که همسر خود را فردی مستقل ببینیم، شخصی که دنیا و جهان‌بینی، نظرات و رؤیاهای خود را دارد. اگر چه گویی دوست داریم او همانگونه باشد که می خواهیم ولی به این درک می رسیم که او برای خود فردیت و شخصیت قابل احترامی دارد. بنابراین دیگر به او نمی‌گوییم: «چطور از آن  فیلم افتضاح خوشت آمد؟»، بلکه می‌گوییم: «به من بگو چرا از آن فیلم خوشت آمد. می‌خواهم با طرز تفکرت آشنا شوم.»

رابطهٔ آگاهانه مسیری معنوی است که ما را دوباره به خانه می‌برد، به شادی و سرزندگی، به احساس یگانگی که با آن زندگی را شروع کردیم. در طول دورهٔ درمان ایماگو، یاد می‌گیریم که عشق را به میزان کم و زیاد به‌عنوان یک رفتار روزانه ابراز کنیم. به عبارت دیگر، وقتی تلاش می‌کنیم و شخصیت خود را کش می‌آوریم تا نیازهای همسرمان را برآورده کنیم، یاد می‌گیریم که عاشق باشیم. تغییر روابط ممکن است به راحتی یا به سرعت انجام نشود. ما در حال حرکت هستیم.

 

 

6 دیدگاه

  • لیلی جناغ

    مطالعه ی کتاب راهنمای عشق را شروع کردم و قبل از شروع میخواستم تعریف منسجمی از ایماگو داشته باشم از مطالب مفیدتون تشکر میکنم و مایلم مطالب مرتب را از طریق ایمیل دریافت کنم و در جریان اخرین متد و روشهای نوین روانشناسی قرار بگیرم
    سپاسگزارم

  • شیما صدیقی

    سلام وقت بخیر من میخوام بدونم درمان‌های مبتنی بر دیدگاه ایماگوتراپی چیست و چگونه میتونم اطلاعات بیشتری بدست بیارم ممنون و اینکه آیا کارگاهی در باره اش هست ؟

    • admin

      سلام وقت بخیر. کتاب بازگشت به عشق و ایماگوتراپی به زبان ساده رو مطالعه کنین. بله کارگاه های دکتر قاسمیان و همین طور کارگاه های بین المللی به صورت انلاین برگزار میشه.

Leave a Reply

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *