کوتاه و مفید
-
بازی مافیا، سرگرمی یا ناامنی؟
* سالها پیش زمانی که هنوز بازی مافیا این چنین دیوانه وار رایج نشده بود، در یک جمع کوچک، با این بازی آشنا شدم. چندان با بازی ارتباط برقرار نکردم ولی برجسته ترین چیزی که از آن روز به یاد دارم نگرش شرکت کنندگان نسبت به شغل و حرفه ام و شاید دلهره آنان بود. آنها معتقد بودند چون روانشناس هستم هم به راحتی میتوانم فریب و دروغ دیگران را تشخیص دهم و هم اینکه میتوانم با مهارت دروغ بگویم و خود را چیزی نشان دهم که نیستم.
همین چند ماه قبل نیز که طبق عادت هر از گاهی به کافه محله مان می رفتم، وقتی صاحب کافه و دوستانش متوجه شدند که روانشناس هستم اصرار پشت اصرار که حتما شبی را با آنها بازی کنم چراکه با حضور من بازیشان جذابتر خواهد شد؛ و من چون ساختار و فضای بازی را دوست نداشته و ندارم عذر آنان را خواستم.بعدها در جلسه ای که با دوستانم در انجمن گفت وگوی سالم داشتم یکی از آنها سوالی را مطرح کرد که ذهن مرا به خود مشغول کرد. او گفت: “تا جایی که من میدانم بازی مافیا در کشورهای دیگر به اندازه کشور ما محبوب نیست (البته من خودم در این زمینه تحقیق نکردم و نمیدانم آیا واقعا این بازی در جای دیگری از دنیا به همین اندازه محبوب است یا خیر). به نظر شما علت رواج و محبوبیت این بازی در جامعه چیست؟ آیا مشخصه ها و ویژگی های جامعه ایرانی نظیر بی اعتمادی عمومی و رواج دروغگویی باعث شده است که این بازی محبوب شود؟ یا این بازی، دروغگویی و بی اعتمادی را در جامعه تشدید کرده است؟”
من پاسخ به این سوال را به جامعه شناسان خبره محول میکنم ولی میتوانم به عنوان یک رابطه درمانگر، تجربه خود را از مشکلات و چالش هایی که این بازی میتواند در روابط انسانی به خصوص روابط عاطفی ایجاد کند در میان بگذارم.یک. بازی مافیا، یکی از ناامن ترین تفریحاتی است که در سالهای اخیر در کشور ما ترند شده تا جایی که پای آن به رسانه ای مثل صداوسیما نیز کشیده شده است. فضای بازی طوری است که باید برای برنده شدن دست به هر حقه و نیرنگی بزنید، تا میتوانید به دیگری یا دیگران بتازید و چشم در چشم بدون لغزش و با مهارت دروغ بگویید. باهوش تر و زرنگ تر کسی است که بهتر بتواند این رفتارها و استراتژی ها را به کار گیرد و به قول معروف شیره سر دیگران بمالد! اثرات مخرب خودآگاه و ناخودآگاه، کوتاه مدت و بلندمدت چنین نگرشی واضح و عیان است.
دو. وقتی پای زوجین وسط باشد اوضاع بدتر هم میشود. درحالیکه اولویت بازی، نه لذت بردن بلکه برنده شدن به هر قیمتی است، رابطه عاطفی یا زوجی، در سایه قرار میگیرد و شرکت کنندگان ممکن است در فرایند بازی با هر ادبیات سالم و ناسالمی (که بعضا ناسالم و ناامن است) با همسر خود صحبت کنند یا او را خطاب قرار دهند تا موفقیت خود را تضمین کنند. بدیهی است اگر طرفین اینقدر پخته و بالغ نباشند که این بازی را فقط یک بازی بدانند، فضا و جو بازی را با خود به رابطه شان خواهند برد. بازی و فعالیت تفریحی تا زمانی که تداوم و امنیت رابطه زوجی یا عاطفی را تضمین کند مفید و سودرسان است.
سه. شکایت و گله ی دیگرِ برخی زوجین معطوف به روابطی است که در بازی شکل میگیرد و ممکن است به بیرون از بازی نیز کشیده شود. اگرچه وقتی رابطه ای به اندازه کافی مستحکم و امن باشد کمتر در مقابل عوامل بیرونی تهدیدکننده رابطه تاثیر میپذیرد ولی جنس روابطی که در بازی مافیا بین شرکت کنندگان شکل میگیرد طوری است که گاهی افراد باید مرزبندی ها و چهارچوب هایی که برای حفظ امنیت رابطه عاطفی شان نیاز است را زیرپا بگذارند که این خود به تدریج و با تکرار، لایه های محافظ رابطه را سست میکند.
چهار. در پایان این نکته را متذکر شوم که رابطه درمانگران، انجام حداقل یک فعالیت تفریحی لذتبخش و پرانرژی در هفته را بین زوجین توصیه میکنند. فعالیتی که امن، فرحبخش، سرشار از لذت و معطوف به زمان حال باشد. طوری که ذهن و جسم طرفین، صرفا درگیر آن فعالیت و بازی باشد و آنها را برای لحظاتی از دنیای پرمشغله و دل مشغولی های زندگی زوجی رها کند. شاید برخی از خوانندگان خود را مصداق نمونه هایی که در بندهای قبلی ذکر کردم ندانند و باور داشته باشند که بازی مافیا برای آنها و رابطه شان مفید بوده و قادر هستند به آن فقط به عنوان یک بازی مفرح نگاه کنند. در این حالت (و اگر واقعا اینگونه باشد) تنها چیزی که میتوانم به آنها بگویم این است که: «از این بازی لذت ببرید ولی از رابطه تان بیشتر لذت ببرید!»
علی قاسمیان
ایماگوتراپیست -
چه فاکتورهایی ایماگوتراپی را نسبت به سایر رویکردهای دیگر متمایز می کند؟
-وقتی من (هارویل) و هلن برای اولین بار با هم ملاقات کردیم، بههیچ وجه فکر نمیکردیم صحبتهایمان دربارهی تعارضهای بین زوجین منتهی به ابداع رویکرد و روشی متفاوت و جهانشمول برای درمان شود. علاوه بر این به فکرمان هم خطور نمی کرد که آن گفتگوهای اولیه زمینه را برای تغییر پارادیمی فراهم کند که منجر به بازتعریف مشکلات، چالش ها و رنج های انسان شود، راهحلی جایگزین برای التیام روانشناختی ارائه دهد و درمان را از پارادایم فردی به سمت پارادایم رابطهای تغییر جهت دهد. درحالحاضر بیش از 2500 ایماگوتراپیست در سراسر دنیا به صورت رسمی دوره های تربیت درمانگر ایماگو را گذرانده اند. رابطه درمانی مبتنی بر ایماگو یا ایماگوتراپی با تمرکز روی پارادایم رابطهای، به درمانگران کمک می کند به مهارتهایی در زمینه توانمندسازی در زندگی شخصی و حرفه ای خویش مسلط شوند تا بهتر و موثرتر، زوجین را در خلق رابطه ای امن و سالم راهنمایی کنند.
اما چه مشخصه هایی این دوره های تخصصی و درمانگران ایماگو را منحصربفرد میکند؟ در ادامه به برخی از این ویژگی ها می پردازیم.
- یکی بودن حرف و عمل. ایماگوتراپیست ها باور دارند که ما درمانگران بهصورت ناخودآگاه و ناخواسته بر پویایی و تعاملات فرایند درمان تأثیر میگذاریم و روابط عاطفی مان بر فرایند درمان اثرگذار است. ما هم مثل بقیه انسان ها در روابط قبلی و یا حتی فعلی مان، ممکن است آسیب دیده باشیم و درحال دست و پنجه نرم کردن با چالش ها و کاستی های درونی خود باشیم و در عین حال در تلاش برای بازگرداندن احساس سرزندگی و شادمانی اصیل خود هستیم.
- تمرکز روی رابطه درمانی در جلسات زوجی. با توجه به این که از نظر ایماگو، رابطه، جایی است که باید تغییر در آن رخ دهد و «خود» را فقط میتوان در بافتار یک رابطه تعریف کرد، ایماگوتراپیست ها تاکید دارند که فرایند درمان رابطه با حضور طرفین شروع و ادامه یابد. غالبا در فرایند ایماگوتراپی، زوجها را نه بهصورت جداگانه و در جلسات فردی بلکه با هم و در جلسات زوجی می بینیم. جلسات زوجی برای جلوگیری از ایجاد حس ناامنی و خطر مثلثسازی ضروری است چرا که هر دوی این عوامل در کیفیت رابطه بین زوجها اختلال ایجاد میکند. علاوه بر این، در جلسات زوجی می توانیم پویایی ها و تعاملاتی در رابطه زوجین مشاهده کنیم که فقط در حضور طرفین قابل رویت و ارزیابی هستند.
- رهایی از قضاوت و تشخیص گذاری. بهدلیل آن که واقعیت افراد وابسته به بافت و زمینه ای است که در آن بزرگ شده و آسیب دیده اند، ایماگوتراپیست ها خود را درگیر تفسیر و برداشت های سنتی و تحلیل یا قضاوتهای تشخیصی نمیکنند. آن ها می دانند که وضعیت فعلی مراجعین نتیجه زخم ها، سازگاری ها و استراتژی های دفاعی آنان در روابط مهمشان برای زنده ماندن است لذا در فرایند درمان اصل بی طرفی را رعایت می کنند. در ایماگوتراپی، تشخیص، اسلحه ای است که علاوه بر ایجاد احساس ناامنی فرایند تداوم رابطه درمانی را دچار اختلال می کند.
- بازتعریف مشکلات رابطه بهعنوان نشانه هایی از ارتباط و اتصال ازهمگسیخته. ایماگوتراپیست ها معتقدند که ما نمیتوانیم اتصال نداشته باشیم، اما میتوانیم آگاهی و تجربهمان از اتصال را در مراحل رشد بینفردی از دست بدهیم. همهی «مشکلات» و «شکایتهای» زوجها، از خفیف گرفته تا شدید، به تجربهی اتصال ازهمگسیخته (که ریشه در تجربههای اوایل کودکی دارد و در روابط عاطفی بزرگسالی دوباره فعال میشود) مرتبط است و با بازگرداندن احساس اتصال و یگانگی است که التیام و رشد صورت می گیرد.
- ازدواج به عنوان بستری برای التیام و درمان. در ایماگوتراپی نقش سنتی درمانگر بهعنوان فردی خبره در یک سیستم سلسهمراتبی، با نقش «درمانگر بهعنوان تسهیلکننده» و در جایگاه انسانی برابر با مراجعین جایگزین می شود. ایماگوتراپی درمانی مراجع محور است که «رابطه» را به عنوان عامل اصلی تغییر در نظر می گیرد.
- تمرکز بر فضای بین. تمام التیام ها و آسیبها ابتدا در فضای بین انسان ها رخ میدهد و سپس وارد فضای درون می شود. ایماگوتراپیست ها زوجین را روی چگونگی مدیریت این «فضای بین» متمرکز میکنند، زیرا میدانند آنچه که در آنجا روی میدهد فضای درون را میسازد. هر کدام از زوجین مسئول کیفیت تعاملاتی است که حال رابطه را خوب یا بد می کند و هر دو تشویق میشوند که به جای نقش رقیب و حریف، نقش همراه، هم تیمی و دوست را در رابطه ایفا کنند.
- نگاه به «تفاوت ها» و «ناسازگاری ها» بهعنوان اساس ازدواج. در حالی که بیشتر دیدگاهها ناسازگاری زناشویی را بهعنوان یک مشکل قلمداد میکنند و اغلب پیشنهاد میدهند افراد بهدنبال یک شریک سازگار برای ازدواج باشند یا اگر با شریک زندگیشان ناسازگاری دارند از وی طلاق بگیرند، ایماگو به ناسازگاری ها بهعنوان ساختار طبیعی رابطه زوجی مینگرد. ازاینرو، ناسازگاری ها می توانند زمینهساز خلق رابطهی سالم و امن باشند. به زبان ساده، اضداد جذب هم می شوند و زمانی که تفاوت ها بهجای حذف شدن، ارزشمند تلقی شوند، رابطهی پویایی ایجاد میکنند که باعث به فعلیت رسیدن پتانسیل ها و استعدادهای فردی و رابطه ای می شوند.
- مدیریت تنش بین قطب های مخالف. رابطه نه پدیده ای ساکن است و نه ثابت، بلکه نوسان بین دو ذهنیت و برداشت متفاوت است. ایماگوتراپیست ها این تنش را از طریق گفتگویی ساختارمند مدیریت می کنند که به زوجین کمک می کند «تحمل ابهام» خود را ارتقا بخشند و آن ها را برای خلق مشترک دستاوردها و تجربههای جدید از طریق تبادل اطلاعات بینشان آماده می کند.
-
پنج موضوع مربوط به بزرگسالی که جامعه باید به ما یاد می داد
* چگونه با تنهایی کنار بیاییم
هرچه بزرگ می شویم فرصت های ما برای تعامل و ایجاد رابطه با دیگران بیشتر می شود (در مدرسه، گروه های های اجتماعی، دورهمی های دوستانه و…). اما در مراحل سنی مختلف این طبیعی است که گاهی احساس تنهایی کنیم، فکر کنیم نیاز به تنهایی داریم یا فکر کنیم تنها مانده ایم. پذیرش و اتخاذ راهبردهای مفید و کارآمد در چنین شرایطی به ما کمک می کند که سالم تر از این مراحل غیرقابل اجتناب زندگی عبور کنیم.
هرچقدر بیشتر تلاش کنی همیشه منجر به موفقیت و پیامد مطلوب نمی شود
کودکان این پیام والدین و مراجع قدرت را که هرچه بیشتر تلاش کنی به نتایج بهتری می رسی درونی سازی می کند. (برای مثال: اگر بیشتر درس بخوانی نمره بالاتری می گیری) به عنوان یک فرد بزرگسال، باید در نظر داشته باشیم که عوامل و فاکتورهای زیادی که برخی از آن ها خارج از کنترل ماست در موفقت و رسیدن به پیامدهای مطلوب نقش دارند. بپذیریم که حتی اگر بهترین و بیشترین تلاش های خود را هم انجام دهیم، زندگی ممکن است مسیر دیگری را برای ما رقم بزند. زندگی همیشه بر وفق مراد ما نیست.
ایجاد و حفظ روابط (از هر نوعی) کار آسانی نیست
روابط عاطفی و همینطور رابطه با دوستان، اعضای خانواده، همکاران و…. آسان نیستند. جامعه به ما درباره چالش ها، تعارض های اجتناب ناپذیر و ریزه کاری های روابط مانند مهارت گوش دادن، مصالحه، مذاکره، زندگی با تفاوت ها و بیان درخواست های واقع بینانه چیز زیادی نمی آموزد. این موضوع باعث می شود بسیاری از افراد در مواجهه با واقعیت های موجود در روابط سردرگم و درمانده شوند.
ما نمی توانیم رویدادهای دردناک را کنترل کنیم اما می توانیم شیوه رویارویی با آن ها را تحت کنترل خود در آوریم
خبر بد اینکه بسیاری از سختی ها و چالش ها و رویدادهای دردناک خارج از کنترل ما هستند. خبر خوب این که نحوه مواجهه و رویارویی با این رویدادها و سختی ها می تواند تحت کنترل ما باشد. برخی افراد درباره اتفاقات دردناک زندگی باور «همه یا هیچ» دارند. یا فکر می کنند هیچ چیز تحت کنترل آن ها نیست یا بر این باور هستند که همه چیز تحت کنترل آنان است. رسیدن به یک فکر متعادل درباره سختی های گریزناپذیر زندگی برای سلامت روان ضروری است.
یک چیز خوب برای دیگری، لزوما برای من هم خوب نیست
وقتی کم سن و سال تر بودیم، بزرگ تر ها به عنوان نصیحت، توصیه هایی برای ما داشتند که برای خودشان مفید و کارآمد بوده است. اما روش و راه حلی که برای یک نفر مفید هست نه تنها ممکن است برای ما مفید نباشد بلکه احتمال دارد اوضاع را بدتر کند. وقتی سردرگم می شویم بهترین و موثرترین کار کمک گرفتن از متخصصین سلامت روان می باشد. جامعه به ما آموزش نداده است که استفاده از خدمات مشاوره و مداخلات روانشناختی رفتاری بهنجار و نرمال است.
پی نوشت:
دوران بزرگسالی، با خود چالش ها و دشواری هایی نیز به همراه می آورد. چالش هایی که توسط جامعه نه عادی سازی می شود و نه طرحی برای رویارویی با آن ها ارائه می دهد. این باعث می شود بسیاری از افراد بزرگسال در مراحلی از زندگی خود احساس تنهایی، سردرگمی، فشار و ناتوانی را تجربه کنند.
چیزی که جامعه به ما یاد نداده است را خودمان یاد بگیریم. یادگیری ما مثل بازی دومینو به کسانی که نزدیک ما هستند نیز منتقل می شود و به تدریج شعاع یادگیری بزرگ تر و بزرگ تر می شود.
علی قاسمیان نژاد
ایماگوتراپیست