کوتاه و مفید

  • کوتاه و مفید

    گفتگویی با مبدعین ایماگوتراپی، هارویل هندریکس و هلن هانت

    «گفتگویی از زکری تیلور،  مشاور ارشد و مشاور حرفه‌ای دارای برد پزشکی و مدیر بخش آموزش‌های مستمر در وبسایت Psychotherapy Networker با مبدعین ایماگوتراپی، هارویل هندریکس و هلن هانت»

    از زمانی که هارویل هندریکس و هلن لاکلی هانت کتاب «بازگشت به عشق»[1] را منتشر کردند، خوانندگان با جان و دل از موارد توصیه‌شده در آن استقبال و پیروی کرده‌اند. این کتاب که نقطه‌عطفی در ایماگوتراپی محسوب می‌شود بیش از چهار میلیون نسخه فروخته، و همچنان پس از 35 سال خواندنیست. این کتاب در کنار کتاب بعدی آن به نام «حفظ عشقی که پیدا کرده‌اید»[2] بعنوان راهنمایی برای زوجین نگاشته شده‌اند.

    اخیراً نیز هندریکس و هانت اولین کتاب دربارۀ ایماگوتراپی را مخصوصاً برای متخصصان بالینی نوشته‌اند که عنوان آن «انجام ایماگوتراپی: در فضای بین»[3] است. این کتاب جدید، که در بهار امسال منتشر شده است، روش‌های استفاده از ایماگوتراپی را برای متخصصان بالینی تشریح می‌کند تا آنها بتوانند زوجین را بر روی «فضای بِین» متمرکز کنند، اصطلاحی که هانت و هندریکس آن را ابداع کرده‌اند که منظور از آن نیازهای برطرف‌نشدۀ افراد در کودکی‌شان و تمایلات برآورده‌نشده‌شان پس از ازدواج است.

    روان‌درمانگر، زکری تیلور، گفتگویی با هانت و هندریکس ترتیب داده که در آن دربارۀ نقش آنها در مشاوره‌درمانی و ایجاد فضایی امن برای گفتگو میان زوجین در اتاق مشاوره یا در خانه‌شان، مصاحبه کرده است.

     

    زکری تیلور: چطور به مسائل مربوط به زوجین علاقه‌مند شدید؟

    هندریکس: پس از آنکه ازدواج اولم با شکست مواجه شد، دیگر کنجکاوی نسبت به ازدواج و مسائل مربوط به آن نداشتم. طلاق توافقی گرفتیم. اما وقتی با هلن آشنا شدم که تقریباً دو سال از طلاق وی، و تقریباً پنج سال از طلاق خودم گذشته بود و از خود پرسیدیم «چه شد که طلاق گرفتیم؟» این سوال هم از لحاظ علمی و هم ازلحاظ شخصی کنجکاوی‌مان را برانگیخت.

    در سال 1977 دعوایی میان من و او درگرفت و هلن گفت «بس است. یکی از ما صحبت، و دیگری گوش کند.» این کار توانست آرامش را به ما بازگرداند، زیرا هر یک فرصت حرف‌زدن داشتیم. متوجه این موضوع شدم که من بعنوان یک درمانگری که با زوجین برخورد دارم، نمی‌گذاشتم مراجعین تحت‌نظرم این روش را امتحان کنند. بعد از آن روز تصمیم گرفتم این روش را به مراجعینم پیشنهاد دهم و دیدم که گفتگوی دوطرفه‌ای میان آنها شکل می‌گرفت و پیشرفت می‌کرد.

     

    زکری: چگونه ایده‌هایتان راجع به اهمیت زبانِ مورداستفادۀ زوجین را بسط و گسترش دادید؟

    هندریکس: زمانی که بر روی پروندۀ زوجی کار می‌کردم که دو سال یکدیگر را لمس نکرده بودند، احساس کردم چیزی به من الهام شد. کاملاً احساس کردم به بن‌بست رسیده‌ام، زیرا هیچ گفتگوی دوطرفه‌ای میان این دو نفر شکل نمی‌گرفت.

    درنهایت، نمی‌دانم چه شد که از زن پرسیدم «چه چیز را از همه بیشتر دوست داری؟» و او پاسخ داد «گل.» از شوهرش پرسیدم «پیتر، تو چه چیز را از همه بیشتر دوست داری؟» و او پاسخ داد «سنگ.» گفتم «ماری، تو از عشقت نسبت به گل با پیتر صحبت کن، و پیتر هرچه تو بگویی را انعکاس خواهد داد.» پیتر توانست بسیار خوب عمل کند. پس از آن نوبت ماری بود که گفته‌های پیتر و عشقش به سنگ را انعکاس دهد. ماری می‌دانست که پیتر کلکسیون سنگ دارد، اما از وجود چنین عشقی میان او و سنگ‌هایش بی‌خبر بود. آنها موقع رفتن، وقتی به درب اتاق رسیدند، بی‌اختیار دست‌های یکدیگر را گرفتند.

    پس از آن روز یاد گرفتم که نه محتوای گفتگو، بلکه چارچوب یا نحوه گفتگوی میان زوجین است که اهمیت دارد.

     

    زکری: و ایماگوتراپی با کمک شما دو نفر ایجاد شد.

    هندریکس: این موضوع به دهۀ 1970 مربوط می‌شود، یعنی زمانی که هیچ مقاله‌ای دربارۀ روابط زناشویی وجود نداشت. «فرد»[4] موضوع علم روانشناسی بود و روابط زوجین موضوعی کم‌اهمیت انگاشته می‌شد. خط فکری که در آن زمان رواج داشت این بود که با خودشناسی و رشدفردی می‌توان رابطۀ دونفرۀ مناسبی را با دیگری ایجاد کرد. نکته‌ای که عموماً موردغفلت واقع می‌شد این بود که اگر همسری بهتر برای شریک زندگی‌ات باشی، دنیای درونی‌ خودت نیز متحول خواهد شد.

    هانت: تنها بحثی که در این مورد دیدم در کتاب روانشناس فمینیستی به نام ژان بکر میلر و کارول گیلیگان بود که گفته بودند «چیزی بعنوان «فرد» وجود ندارد، و تنها در رابطه است که «فرد» معنا پیدا می‌کند.» موضوع این نیست که «فرد» رابطه دارد، بلکه «فرد» در یک رابطه است که اهمیت پیدا می‌کند. ما درنهایت توانستیم این نظریه را بسط دهیم و «فرد» را «ارتباط‌پذیر» تلقی کنیم. «فرد» عنصری نیست که کاری انجام دهد، بلکه خودش فرآیندی درحال اتفاق‌افتادن است.

    مشغول خواندن تاریخ فلسفه که بودیم متوجه شدیم که در حوزۀ روانشناسی، مقولۀ «فرد» معادل مقولۀ «اتم» در فیزیک نیوتونی بوده است. نظریۀ پساروشنگری که افراد را از یکدیگر مجزا و منفک می‌داند مانند نظریۀ تغییرناپذیری اتم است. به خاطر دارم که نمی‌توانستیم ایده‌هایمان را به زبان بیاوریم، زیرا باب میل روانشناسان نبودند. اما بر روی این ایده‌ها کار کردیم و به چیزی به نام «الگوی رابطه‌ای»[5] رسیدیم. خلاصه بگویم، متوجه بودیم که در حوزۀ روانشناسی نخواهیم توانست الگوی رابطه‌ای را پیاده کنیم. برای پیاده‌سازی و گسترش این الگو هیچ حوزه یا رشتۀ علمی وجود نداشت. ایده‌مان چیزی شبیه به فیزیک کوآنتوم بود- یعنی این ایده که همه چیز با یکدیگر ارتباط دارد.[6]

    هندریکس: اگر با عینک «ارتباط متقابل» به مراجعینِ تنها، زوج یا خانواده‌ای که روبه‌رویمان می‌نشینند نگاه کنیم، آنگاه متوجه می‌شویم که مشکل نه در درون هر یک از آنها، بلکه مشکل در ارتباط آنها با یکدیگر و تعاملاتشان نهفته است. به این ترتیب می‌توان بر ایجاد تغییر در این تعاملات تمرکز کرد تا آنها در کنار یکدیگر احساس امنیت و نزدیکی بیشتری داشته باشند.

    زکری: می‌توانید توضیح دهید که ایماگوتراپی چگونه می‌تواند به زوجین کمک کند تا از زبانی استفاده کنند که سیستم عصبی‌شان آن را بعنوان زبانی صحیح و ایمن دریافت و درک می‌کند؟

    هندریکس: فرآیند گفتگوی ایماگو براساس استفادۀ چارچوب‌بندی‌شدۀ زبان است. هنوز هم 35 سال پیش را به یاد دارم که وقتی زوجی در مقابلم می‌نشستند، می‌دانستم که گفتگوی چارچوب‌بندی‌شده کشف بزرگی بوده و به آنها کمک خواهد کرد. شوهر می‌گفت «بسیارخب متوجه شدم. می‌توانم بدون اینکه با همسرم موافقت کنم، نظراتش را تایید کنم.»[7] و سپس به من نگریست و پرسید «درست متوجه شدم؟ نیاز به موافقت من نیست؟» گفتم «از تو می‌خواهم نظرات او را درک کنی. نیاز به موافقتت نیست.» سپس فریاد همسرش بلند شد که «لازم نیست موافقت کنی. فقط مسائل را از نگاه من ببین و آنها را تایید کن. بگو که حرفهایم منطقی است. چون قبلاً گفته بودی من دیوانه‌ام.» و شوهر گفت «بسیارخب.»

    سپس با الگویی که به آنها دادم شروع به گفتگو کردند و من هر کلمه را کنترل می‌کردم تا شوهر دچار اشتباه نشود. او در آخر اعتراف کرد که حرف‌های همسرش منطقی هستند. همسرش که تحت تاثیر شدید قرار گرفته بود زیر گریه زد و گفت «هیچ‌گاه در زندگی احساس درک‌شدن نمی‌کردم.» سپس کنترل خود را در اختیار گرفت و ادامه داد «باورم نمی‌شود که با انجام این تمرین رباتی[8] این احساس[9] در من ایجاد شده.»

    جان گاتمن نیز از تکنیک میرورینگ[10] (انعکاس)، تایید و همدلی پیروی می‌کند، اما نه در گفتگویی چارچوب‌بندی‌شده. او معتقد است که افراد بایستی از تکنیک گوش‌دادن فعال استفاده ‌کنند. البته ما به این نتیجه رسیدیم که گوش‌دادن فعال موثر نیست، زیرا هرچه افراد بیشتر و بیشتر گوش می‌دهند، ناراحت‌تر و ناراحت‌تر می‌شوند. بایستی در کنار گوش‌دادن کار دیگری نیز انجام داد. من و هلن معتقدیم که مشاوران بالینی بایستی به زوجین آموزش دهند. نباید بگذاریم که زوجین هر چه می‌خواهند بکنند، مانند این است که به کسی که تازه تنیس را شروع کرده بگوییم که می‌تواند راکت تنیس را هر طور که می‌خواهد در دست بگیرد. این طوری دیگر تنیس یاد نخواهد گرفت، بلکه با کمک چارچوب‌بندی است که می‌توان چیزی یاد گرفت.

     

    زکری: می‌توانید توضیح دهید که چگونه این چارچوب‌بندی می‌تواند به فضای امن منجر شود؟

    هانت: چارچوب‌بندی موجب ایجاد فضای امن می‌شود، زیرا در گفتگوها قابلیت پیش‌بینی ایجاد می‌کند. این نکته مرا یاد گفتگویی می‌اندازد که با دان سیگل داشتیم. او می‌گفت «راستش من فهمیدم که عبادت و تعمق فکری[11] چگونه باعث آرامش بدن می‌شود.» او ادامه داد که این آرامش هیچ ربطی به سمبل‌های مذهبی ندارد، بلکه پیش‌بینی مغز از آنچه قرار است اتفاق بیفتد است که موجب آرامش بدن می‌شود. نفسم را به داخل فرو می‌برم و سپس آن را رها می‌کنم و مغزم نیز می‌تواند پیش‌بینی کند که پس از رهاکردن نفسم چه اتفاقی قرار است بیفتد- و آن چیزی نیست جز اینکه قرار است دوباره نفسم را به داخل فرو ببرم. همین قابلیت پیش‌بینی است که بدن مرا آرام می‌کند.

    به دان گفتیم «به همین خاطر است که گفتگوی مبتنی بر ایماگو جواب می‌دهد. در این گفتگو می‌دانی و می‌توانی پیش‌بینی کنی که چه اتفاقی قرار است بیافتد.»[12]

    هندریکس: یکی از چیزهایی که من و هلن به داخل جلسات مشاوره می‌آوریم همین است- یعنی این ایده که سلسله‌ای از جملات وجود دارد که به افراد کمک می‌کند تا از مرحلۀ صحبت‌کردن به مرحلۀ گوش‌دادن و بازگوکردن برسند. و پس از آن نوبت مرحلۀ هم‌دلی و تایید حرف‌های یکدیگر است. و همچنین این ایده که گفتگوی چارچوب‌بندی‌شده فضایی امن ایجاد می‌کند. زمانی که بعنوان یک مشاور یاد بگیرید که چگونه باید به زوجین این چارچوب و نحوۀ پیروی از آن را نشان دهید، متوجه می‌شوید که جَو اتاق امن‌تر شده، زیرا حاضرین می‌دانند و می‌توانند پیش‌بینی کنند که چه چیزی قرار است اتفاق بیافتد. می‌دانم که اگر حرف‌های من را بشنوند، به جای «چقدر مزخرف می‌گویی!» خواهند گفت «بگذار ببینم می‌توانم درکت کنم»، و به جای شنیدن «حرفهایت چرندی بیش نیستند!»، می‌دانم که قرار است با جملۀ «راستش حرف‌هایت منطقی هستند» مواجه شوم.

    اگر بتوانیم بدون قضاوت حرف بزنیم، قادر خواهیم بود دربارۀ هرچیزی بحث کنیم. اما اگر دچار قضاوت شویم، دیگر به جز خود قضاوت چیزی نداریم که درباره‌اش بحث کنیم، زیرا قضاوت مانند تهدیدی علیه وجود و حیات ما است. به نظر «من و هلن»، جالب‌ترین موضوعی که در نظریۀ پولی واگال[13] استیون پورگز وجود دارد این است که روان انسان سه گیرنده دارد که دو تای آنها به موضوع «آیا قرار است بمیرم؟» مربوط می‌شوند و گیرندۀ سوم زمانی فعال می‌شود که دو گیرندۀ اول به این سوال پاسخ منفی داده باشند- نه قرار نیست بمیریم. حال گیرندۀ سوم می‌گوید «بسیارخب، حالا می‌توانم کمی بازی و تفریح کنم.» در مشاوره نیز باید مطمئن شوی که عنصر تهدیدآمیزی میان زوجین نیست و آنوقت است که آنها می‌توانند بدون قضاوت با یکدیگر گفتگو داشته باشند. تا زمانی که احساس امنیت نداشته باشیم بایستی طبق چارچوب پیش برویم. وقتی احساس امنیت پدید آمد می‌توانیم خلاق باشیم. زبان ایماگو این چارچوب را ایجاد می‌کند.

     


    [1] Getting the love you want

    [2] Keeping the love you find

    [3] Doing Imago relationship therapy: in the space-between این کتاب در 2021 منتشر شده و و هنوز به فارسی ترجمه نشده است.

    [4] Self  «فردیت» یا «نفس»

    [5] Relational paradigm

    [6] یا «هر چیز به دیگری وابسته است»

    [7] همان طور که مشخص است، بایستی مرز باریکی میان «تاییدکردن» و «موافقت کردن» درنظر بگیریم تا بتوانیم این جمله را درک کنیم. مثلا ممکن است شخصی با نظرات فرد دیگر موافق نباشد، اما آن را بعنوان نظری «ممکن» یا «ارزشمند» «تایید» کند.

    [8] Mechanical exercise منظور همان چارچوب یا الگوی گفتگویی است که هندریکس به آنها معرفی کرده بود که مانند توعی تمرین مکانیکی (رُباتی، طوطی‌وار) است، یعنی تمرینی که تفکر و ذهن را به طور واقعی درگیر نمی کند. (مثلاً اگر از ما بخواهند جمله ای را، برای یادگیری، تکرار کنیم، این روش نیز نوعی تمرین مکانیکی یا رباتی محسوب خواهد شد زیرا مانند طوطی و بدون فکر یا درک کلمات و ارتباطشان، صرفا آن جمله را تکرار می کنیم تا یاد بگیریم.)

    [9] منظور احساس درک‌شدن است

    [10] منظور همان تکنیک تایید و بازگوکردن نظرات دیگران است

    [11] Meditation  یا «مدیتیشن»

    [12] یا «چه چیز قرار است گفته شود.»

    [13] یا «نظریه چند واگال» به منابع بیشتر در اینترنت رجوع شود.

  • کوتاه و مفید

    فضای بِین

    *اکثر افراد معتقدند رابطۀ عاشقانۀ متعهدانه تنها میان دو نفر امکان‌پذیر است. اما تعریف ما از رابطۀ عاشقانه رابطه‌ای است میان «دو نفر و فضای مابین‌شان.» این فضا مسئلۀ اصلی ما در برخورد با زوجین است. اما معنای آن چیست و چطور می‌تواند به شما و همسرتان کمک کند تا آگاهانه رابطه‌تان را بهبود ببخشید؟

     

    شاید چنین به نظر برسد که میان شما و همسرتان چیز خاصی وجود ندارد. اما این‌گونه نیست. مثلاً فضای خارج از جو زمین را درنظر بگیرید. جهان پر است از ستاره، سیاره، شهاب‌سنگ و ستاره‌ها دنباله‌دار. ما انسان‌ها قبلاً گمان می‌کردیم که میان این اجرام آسمانی خلاء وجود دارد. اما فضانوردان ثابت کرده‌اند که فضای سیاه به منزله وجود خلاء نیست، بلکه نیروی جاذبه و میادین انرژی این فضاهای به‌ظاهر خالی را پر کرده‌اند، نیروهایی که درواقع همین اجرام آسمانی را در مدار خود نگه داشته‌اند و از فروپاشی‌شان جلوگیری می کنند. اگر چیزی با چشم غیرمسلح قابل‌دیدن نیست لزوماً به معنای عدم وجود آن چیز نیست. اتفاقاً معمولاً اَمثال همین نیروهای نامرئی هستند که مانند چسبی نامحسوس همه چیز را به هم پیوند می‌دهند.

    در روابط عاشقانه نیز این نیروهای نامرئی همان فضایی را پر می‌کنند که به‌ظاهر خالی هستند. هر کلمه‌ای که از دهان خارج می‌شود، لحن صدا، طرز نگاه‌ها و زبان بدن (که به آن علائم غیرزبانی گفته می‌شود) همگی به منزلۀ نیروهای نامرئی هستند که به‌طور مستقیم شرایط و تجارب در یک رابطه را تحت تاثیر قرار می‌دهند.

    برای مثال ممکن است گاهی احساس پیوند و نزدیکی میان خود و همسرتان حس کنید. جَو آرام است و نفس کشیدن گوارا می‌شود. این مواقع زمانی است که فضای خالی با رفتارهای محبت آمیز پر شده است. برعکس، مواقعی نیز وجود دارند که همه چیز آشفته به نظر می‌رسد. جَو از قضاوت‌ها و تنش‌ها پر شده و نفس کشیدن سخت می‌شود. این مواقع زمانی است که فضای خالی با درگیری و رفتارهایی پر شده که موجب می‌شوند شما و شریکتان احساس غریبی و جدایی کنید.

    گرچه گفتن این شعار راحت‌تر از انجام آن است، اما به زوجین توصیه می‌کنیم: هرگونه انرژی منفی را از فضای خالی میانتان حذف کنید. انتقاد، سرزنش و تحقیر همگی برای روابط صمیمی به منزلۀ سم هستند. آنها مانند اسید عمل می‌کنند و تعامل و ارتباط میانتان را می‌خورند. فضای خالی میان شما و همسرتان مانند جریان رودی روان است که هر دوی شما از آن می‌نوشید و در آن آب تنی می‌کنید. پس لازم است این رود را از هرگونه زباله و آلودگی‌های سمی پاک نگه دارید. برای این کار از انتقاد و تحقیر یکدیگر بپرهیزید. بایستی از مرحلۀ خودمراقبتی به مرحلۀ رابطه‌مراقبتی برسید و رابطه‌تان را از رفتارهای عاشقانه و مثبت پر کنید.

    شاید چیز خاصی در فضای میان خود و همسرتان حس نکنید، اما به هیچ‌عنوان این فضا را دست‌کم نگیرید و به آن توجه کنید. رابطه‌تان برای شما بایستی مهمترین چیز در دنیا باشد. آن را با تمام وجود امری الهی و متعالی بدانید. تنها در این صورت رابطه‌تان (شما، همسر و فضای مابین‌تان) مقدس خواهد شد.

    دکتر هارویل هندریکس، مبدع ایماگوتراپی

     

  • کوتاه و مفید

    تغییر امری درونی است (تغییر از درون نشات می گیرد)

    آیا یکی از طرفین می‌تواند به‌تنهایی تغییری در رابطه‌اش ایجاد کند؟ اوهوم، بله!

    من با موفقیت توانسته‌ام زنان و مردان را ترغیب کنم تا بدون مشارکت طرف دیگر، در رابطه‌شان تغییری ایجاد کنند. هدف من این است که احساس هم‌تیمی‌بودن را در آنها برانگیزم.

    برای مثال فِرِد و لیزا به مدت ده سال در رابطه بوده‌اند. آنها دارای دو فرزند هستند . لیزا به فِرِد می‌گوید که هیچگاه علاقه‌ای به او نداشته و می‌خواهد، بدون تلاش برای حل مشکلاتشان، رابطه‌شان را پایان دهد. او حتی به فِرِد اجازۀ بغل‌کردن را هم نداد.

    فِرِد ملتمسانه از من پرسید «می‌توانی به من کمک کنی؟»

    «اوهوم بله!» به او اطمینان دادم که می‌توانم به وی کمک کنم تا اعتمادبه‌نفس بیشتری داشته باشد، امری که موجب می‌شود نه تنها رابطه، بلکه تمام جنبه‌های زندگی‌اش تغییر کنند.

    «ناراحتی لیزا را درک می‌کنم.» او با این مرد خوب، خوش‌قیافه و باهوش ازدواج کرد و در کنارش احساس امنیت داشت. لیزا انتظار دارد که فِرِد گاهی رهبری و مدیریت رابطه و زندگی زناشویی‌شان را برعهده بگیرد.

    فِرِد با کمی تغییر در رفتارش با لیزا، تُن صدا و حضورش توانست مثمر ثمر باشد. رفتار کلی و اعتماد‌به‌نفسی که فِرِد به‌تازگی کسب کرده بود تاثیر فراوانی بر رابطه‌شان داشت. فِرِد همچنین تصورش را از رابطه و سکس تغییر داد و آنها اکنون کارهایی بیش از بغل‌کردن با یکدیگر انجام می‌دهند. آنها لذت‌های جدید دوطرفه را از طریق تماس و گفتگوهای جنسی با یکدیگر کاوش می‌کنند. فِرِد اکنون در محل کار، خانه و تمام ابعاد زندگی‌اش بهتر از قبل عمل می‌کند.

    «اما ما همچنان سکس نداریم» این چیزی بود که فِرِد از آن گلایه داشت و من به او چنین پاسخ دادم:

    «چرا اتفاقاً! سکس دارید. سکس فقط دخول نیست. لذت‌های بیشتری در راهند. به مرحلۀ سکس هم می‌رسید. هنوز دو ماه نشده و شما دوباره تماس جسمی و عاطفی برقرار کرده‌اید و درحال ایجاد اعتماد متقابل هستید- یعنی زیربنای رابطۀ جنسی را گذاشته‌اید. در مسیر درستی گام برداشته‌اید و زمان کافی برای بهترشدن را نیز دارید.»

    صدها داستان مختلف دربارۀ کمک به زوجین برای برقراری ارتباط مجدد دارم، حتی وقتی که پای خیانت، ترومای جنسی یا ضربه روحی در میان بوده است.

    من به همان مشاور حرفه‌ای تبدیل شده‌ام که می‌خواستم.

    اِمی کالِر ، ایماگوتراپیست