کوتاه و مفید
-
مقدمه ای بر ایماگو
-به قلم دکتر هارویل هندریکس، بنیانگذار زوج درمانی ایماگو که این رویکرد را با شریک زندگی خود دکتر هلن لاکلی هانت، توسعه داد.
از تعارض تا امید
در مقطعی از رابطه، زوج ها اغلب خود را غرق در خشم و شوک، ناامیدی و اندوه می بینند. برخی تازه ازدواج کرده اند و نمی توانند درک کنند چطور از اوج عشق و شکوه به باتلاق ناامیدی و تعارض سقوط کرده اند. برخی دیگر، سالهاست ازدواج کردهاند، و با وجود اینکه در آرامش یا طوفان در حال گذر هستند، روزهایی که با سرخوشی ها و گل رزشان سپری شده، برایشان همچون خاطرهای مبهم است. حتی اگر زندگی در خانه بهشکلی نسبتاً آرام در حال حرکت باشد، زوجها از این که «دیگر هیچ نقطۀ مشترکی ندارند» ابراز تاسف میکنند. و از این رو، زندگی مشترک ولی همراه با ناامیدی یا عصبانیت را تجربه می کنند. در این شرایط گاهی کمی می بینم که هر کدام با دوستان و علایق خود زندگی را سپری می کنند یا «به خاطر فرزندان» کنار هم بودن را تحمل می کنند.
رویاهای از بین رفته، به هر شکلی که باشند، دردناک هستند، اما امیدی هست. در واقع، درد و تعارض موجود در روابط متعهدانه به دلیل نبود عشق به شریک زندگیمان نیست، بلکه ناشی از درک نادرست از روابط عاشقانه است. تعارض شما می تواند سوختی برای رسیدن به هدفتان باشد.
چرا عاشق می شویم؟
وقتی عاشق میشویم یا عشق از سرمان میپرد واقعاً چه اتفاقی میافتد ؟
وقتی زوج ها با هم دعوا می کنند واقعا چه اتفاقی می افتد؟
برای به دست آوردن بینش در مورد دستور کار پنهان رابطه، باید به روند پیچیده رشد و توسعه انسان و اینکه چگونه ما انسان ها در طرح بزرگترِ مسایل دیگر قرار می گیریم، نگاه کنیم.
من معتقدم که ما مخلوقات طبیعت هستیم و برنامه تکاملی گونه هایمان در ژن ها رمزگذاری شده است و همهی ما زندگی را در حالتی آرام و شادمانه آغاز می کنیم. اگر کسانی که از ما مراقبت میکنند با خواسته ها و نیازهای ما هماهنگ باشند، برای رفع نیازهای ما آماده باشند و بتوانند امنیت، غذا، و مهربانی را برایمان فراهم کنند، احساس سرزندگی و رفاهمان تداوم می یابد و ما بی نقص و کامل می مانیم.
اما حتی در بهترین شرایط، والدین نمیتوانند استانداردهای کامل را حفظ کنند، هر دقیقه در دسترس باشند، همیشه بفهمند دقیقاً چه چیزی لازم است انجام دهند یا قادر باشند هر خواستهای را برآورده کنند. آن ها گاهی خسته، عصبانی، افسرده، مشغول، بیمار، پریشان و هراسان هستند و این طبیعی است. والدین ما در حفظ احساس امنیت و آسایشمان به صورت کامل، ناتوان هستند.
هر نیاز برآورده نشده باعث ترس و درد می شود و در جهل کودکی خود نمی دانیم چگونه جلوی آن ترس و درد را بگیریم و احساس امنیت را به خود بازگردانیم. به عنوان پاسخ، مکانیسمهای مقابلهای ابتدایی و ساده ای را اتخاذ میکنیم، از گریه مداوم تا جلب توجه تا عقبنشینی به درون و انکار اینکه حتی نیازهایی داریم. در همین حال، در طول دوران کودکی، ما نیز در روند اجتماعی شدن قرار می گیریم و مراقبان و جوامعمان، ما را برای ورود در جامعه آماده میکنند. با حالتی مشاهدهگر و انعطافپذیر یاد میگیریم که برای جلب عشق و پذیرش چه کنیم. بخشهایی از خود را که جامعه آنها را غیرقابل قبول یا غیر دوستداشتنی میداند سرکوب یا انکار میکنیم. حس « تمامیت اصیل» در وجودمان کاهش مییابد، و در نهایت بهشکل سایههایی از خودمان، یعنی واقعیتمان، در می آییم.
بسیاری از ما مراقبینِ «به اندازه کافی خوب» داشته ایم و مشکل چندانی نداشتیم. وضعیت برخی از ما چندان خوب نبود و زندگیمان به خاطر صدمات عمیقی که بدان وارد شده در معرض آسیب قرار گرفته است. همه ما در کودکی تا حدودی زخم خوردهایم. اکنون تا جایی که می توانیم با دنیا و روابط خود کنار می آییم، اما بخش هایی از طبیعت واقعیمان در ناخودآگاه سرکوب شده است. بالغ به نظر می رسیم -شغل و مسئولیت داریم- اما زخمی راه می رویم، سعی می کنیم زندگی را تا سر حد کمال سپری کنیم، در حالی که ناخودآگاه امیدواریم به نحوی حس سرزندگی و شادمانی اصیل را که با آن زندگی را شروع کردیم بازیابی کنیم.
وقتی عاشق می شویم، باور می کنیم که آن حس شادیآفرین را پیدا کرده ایم! یکباره زندگی را سرشار از شور و هیجان میبینیم. گوش های همدیگر را با لبهامان نوازش میکنیم و همه چیز را به هم می گوییم. محدودیت ها و سختیهامان از بین می رود. جذابتر، باهوشتر، بامزهتر و بخشندهتر می شویم. احساس می کنیم کامل هستیم، احساس می کنیم خودمان هستیم. سرانجام احساس امنیت می کنیم و بهخاطر این رهایی نفسی آسوده میکشیم. به نظر می رسد که بالاخره همه چیز خوب پیش خواهد رفت.
چرا عاشق شدن به خطا می رود؟
اما به ناچار – اغلب وقتی با هم ازدواج می کنیم یا با هم زندگی می کنیم – همه چیز شروع به از هم پاشیده شدن میکند. در برخی موارد، تمام جهنم بر سرمان خراب می شود. پردۀ توهم از بین می رود و به نظر می رسد شرکایمان با تصوراتمان فاصله دارند. به نظر می رسد ویژگی هایی دارند که برایمان قابل تحمل نیست. حتی ویژگیهایی که زمانی تحسین میکردیم نیز رویمان تأثیر میگذارد. زخم آسیب های قدیمی دوباره سر باز میکنند زیرا متوجه می شویم شرکایمان نمی توانند یا نمی خواهند طبق قولشان ما را دوست داشته باشند و از ما مراقبت کنند و قصر رویایی مان فرو می ریزد.
سرخوردگی به خشم تبدیل میشود که ناشی از این ترس است که بدون عشق و امنیتی که در اختیار داشتیم زنده نخواهیم ماند. از آنجایی که شریک زندگیمان حاضر نیست نیازهایمان را برآورده سازد، تاکتیک ها را تغییر می دهیم و سعی می کنیم شرکای خود را به مراقبت از خود وادار کنیم از طریق عصبانیت، گریه، کناره گیری، شرم، ارعاب، انتقاد – خلاصه هر چیزی که کارساز باشد، کاری خواهیم کرد که ما را دوست بدارند. یا ممکن است برای زمان با هم بودن، عشق، کارهای روزمره، و هدایا چانه زنی کنیم.
جنگ قدرت آغاز شده است و ممکن است سالیان دراز ادامه داشته باشد، تا زمانی که ما از هم جدا شویم، یا به آتش بسی ناآرام راضی شویم.
اینجا چه خبر است؟ ظاهرا شما یک شریک ایماگو پیدا کرده اید. کسی که، متأسفانه، بهشکل خاصی (در حال حاضر) فاقد صلاحیت است تا عشقی را که می خواهید به شما بدهد.
علاوه بر این، این همان چیزی است که باید اتفاق بیفتد!
بگذارید توضیح بدهم. همه فکر می کنیم که در انتخاب شرکای خود آزادی انتخاب داریم. اما صرف نظر از اینکه فکر می کنیم در وی چه چیزی را طلب میکنیم، ناخودآگاهمان برنامه خاص خودش را دارد.
مغز «قدیم» و ابتداییمان انگیزهای قانع کننده و غیرقابل مذاکره برای بازگرداندن احساس سرزندگی و تمامیتی دارد که با آن به دنیا آمده ایم. برای انجام این کار، باید آسیب وارد شده در دوران کودکی، و در نتیجه، نیازهای برآورده نشده را ترمیم کند، و روشی که انجام می دهد یافتن شریکی است که بتواند آنچه را که مراقبانمان در ارائه آن ناکام مانده اند به ما بدهد.
پس به این فکر میافتیم که کسی را انتخاب کنیم تا چیزی را به ما بدهد که مراقبانمان فاقد آن بودند. اما کاش فقط همینطور بود! ولی مغز قدیم ذهنیت و کارکرد خود را دارد، با چک لیستی از ویژگی های مورد نظر خود. مغز تصویر خود را از شریک زندگی کامل و بی نقص حمل میکند. تصویری که ترکیب پیچیدهای از ویژگیهایی است که در واکنش به روشی که مراقبانمان به نیازهای ما پاسخ میدهند، شکل گرفته است. هر لذت یا درد، هر تعامل دوران کودکی، اثر خود را روی ما گذاشته است، و این تأثیرات جمعی تصویری ناخودآگاه را تشکیل میدهند که همیشه سعی میکنیم در حین بررسی محیط خود برای یافتن همسری مناسب، آن را تکرار کنیم.
این تصویر از «کسی که می تواند من را دوباره کامل کند و التیام ببخشد» را ایماگو می نامم.
اگرچه آگاهانه فقط به دنبال ویژگیهای مثبت هستیم، اما ویژگیهای منفی مراقبانمان بهطور پاکنشدنی در تصویر ایماگوی ما نقش میبندد، زیرا این ویژگیها باعث تجارب دردناکی شدهاند که اکنون به دنبال درمان آن هستیم. نیاز ناخودآگاهمان این است که احساس سرزندگی و تمامیت خود را از طریق کسی احیا کنیم که ما را به یاد مراقبانمان میاندازد. به عبارت دیگر، به دنبال کسی هستیم که همان کمبود مراقبت و توجه را داشته باشد که در وهله اول به ما آسیب رساند.
بنابراین وقتی عاشق می شویم، وقتی زنگ ها به صدا در می آیند و دنیا در مجموع جای بهتری به نظر می رسد، مغز قدیمیمان به ما می گوید که کسی را پیدا کرده ایم که در نهایت می توانیم با او نیازهایمان را برآورده کنیم. متأسفانه، از آنجایی که ما نمیدانیم چه خبر است، وقتی از حقیقت وحشتناک در مورد شریکمان باخبر میشویم به شوک فرو رفته و اولین انگیزهمان این است که در جهت مخالف حرکت کنیم.
اما خبر بد به همینجا ختم نمیشود. یکی دیگر از مؤلفههای قدرتمند ایماگویمان این است که ویژگیهایی را طلب میکنیم که در خودمان گم شدهاند. اگر ما خجالتی هستیم، به دنبال شخصی برون گرا می گردیم. اگر به هم ریخته و سردرگم باشیم، مجذوب فردی مقتدر و منطقی میشویم. اما در نهایت، هنگامی که احساسات خودمان -شور و هیجان سرکوب شده یا عصبانیت- تحریک میشود، ناراحت میشویم و از شریک زندگیمان به خاطر رفتار بیش از حد برونگرا، بیش از حد سرد و منطقی تا داشتن خلقوخوی نامناسب انتقاد میکنیم.
چرا تعارض خوب است!؟
آگاهی از خود کلید اصلی است؛ این موضوع همه چیز را تغییر می دهد.
وقتی بفهمیم شرکای خود را برای التیام برخی تجربیات دردناک انتخاب کردهایم و شفای آن تجربیات کلید پایان این میلمان است، اولین قدم را در سفر به سوی عشق واقعی برداشتهایم.
چیزی که باید درک کنیم و بپذیریم این است که به هر حال تعارض اتفاق میافتد. این همان چیزی است که طبیعت آن را در نظر گرفته است: همه چیز در طبیعت در تضاد است. تعارض نشانه آن است که روان در تلاش برای بقا، برآورده شدن نیازهای خود و کامل شدن است. بدون این آگاهی است که تعارض، مخرب در نظر گرفته می شود.
طلاق مشکلات رابطه را حل نمی کند. ممکن است از شرّ شرکای خود خلاص شویم، اما مشکلات خود را حفظ می کنیم و آنها را وارد رابطه بعدی می کنیم. طلاق با اهداف فطرت ناسازگار است [منظور طلاقی است که از روی ناآگاهی و بدون تلاش برای اصلاح رابطه صورت می گیرد].
عشق رمانتیک قرار است به پایان برسد. این چسبی است که در ابتدا دو فرد ناسازگار را به هم پیوند می دهد تا کاری را انجام دهند که برای بهبودیشان لازم است.
خبر خوب این است که اگرچه بسیاری از زوجها به طور ناامیدانه درگیر جنگ قدرت میشوند، اما این جنگ نیز قرار است پایان یابد.
صرف نظر از آنچه ممکن است باور داشته باشیم، روابط زاده عشق نیست، بلکه از سر نیاز است. عشق واقعی در روابط زاده می شود، یعنی در نتیجه درک آنچه درحال روی دادن است و انجام آنچه برای داشتن یک رابطه سالم ضروری است.
ممکن است هم اکنون با شریک رویایی خود باشید، اما در حال حاضر، او در لباس مبدل است – و مانند شما درد و زخمی را با خود حمل می کند. یک رابطه آگاهانه تمرینی است برای بازگرداندن حس سرزندگی که به آن نیاز دارید یا دنبال آن بودید. هدف ایماگو تغییر جنگ قدرت و قرار دادن شما در مسیر عشق واقعی است.
چگونه با تعارض به هم نزدیکتر شویم؟
بسیاری از مشکلات زوج ها ریشه در ارتباطات نادرست و ناسالم گذشته به خصوص کودکی دارند. برای اصلاح رابطه عاطفی، ما “گفتگوی ایماگو” مهارت اصلی رویکرد ایماگوتراپی را ایجاد کردهایم.
با استفاده از این تکنیکِ ارتباطی موثر، میتوانید نحوه صحبت کردن با یکدیگر را بازسازی کنید، به طوری که آنچه به یکدیگر میگویید به شما منعکس شود، تأیید شود و با آن همدلی شود. می توانید از گفتگوی ایماگو برای گفتن همه چیز در مورد دوران کودکی خود با یکدیگر استفاده کنید، ناامیدی های خود را به وضوح بیان کنید و دقیقاً آنچه را که برای بهبودی از یکدیگر نیاز دارید بیان کنید.
ارتباط شفاف، پنجره ای برای ورود به دنیای شریک زندگی شماست؛ من معتقدم واقعاً شنیده شدن داروی التیام بخش و مقوی ای میباشد. [برای آگاهی بیشتر درباره دیالوگ ایماگو کتاب بازگشت به عشق را مطالعه بفرمایید یا به یک ایماگوتراپیست دارای گواهی معتبر مراجعه فرمایید].
با گذشت زمان، از خیره شدن به بیرون به سمت به اشتراک گذاشتن درونیات یکدیگر سفر می کنیم، زیرا یاد می گیریم در قلمرو فضای هیجانی و احساسی یکدیگر قدم بزنیم درحالی که همزمان هویت مستقل و جدای خود را حفظ می کنیم.
در ابتدا، دیالوگ ممکن است مصنوعی به نظر برسد اما به مرور زمان و با تمرین تبدیل به وسیله ای برای تجربه احساس یگانگی و سیالیت در رابطه می شود.
در گفتگو، طرفین به سمت دنیای یکدیگر پل می زنند تا با سرزمین هم آشنا شوند. این فرایند با انگیزه و میل شنونده به «شنیدن و فهمیدن» و برای برآوردن نیاز گوینده به «شنیده شدن و درک شدن» تقویت می شود. دیالوگ ایماگو هدفمندی را تقویت می کند و تعهدی است برای کاهش سرعت در فرایند تعاملات ارتباطی و اختصاص زمان مشخص و بدون مزاحمت به روابطمان. هدف دیالوگ در نهایت این است که طرفین به هم بگویند: «من به منحصر به فرد بودن تو احترام می گذارم. من می خواهم از تو بیشتر بدانم و من می خواهم نظرم را با تو به اشتراک بگذارم.»
یکی از بزرگترین آموخته های این دیالوگ، کشف دو دنیای متمایز است. هرگاه دو نفر درگیر هم شوند، همیشه دو واقعیت وجود دارد. این واقعیت ها همیشه در ابعاد کوچک و بزرگ متفاوت خواهند بود. واقعیت شخص مقابل را می توان درک کرد، پذیرفت، برایش ارزش قائل شد، و حتی دوست داشت، اما نمی توان آن را شبیه به واقعیت خودمان در آورد.
پیدا کردن عشق واقعی
گفت و گو نیز باید به عمل و مهارت تبدیل شود. ما آنچه را که شرکایمان بدان نیاز دارند به آنها تقدیم میکنیم، و نه فقط آنچه را که دادنش آسان است. اکنون به اصل موضوع میرسیم: در رابطهای آگاهانه، موافق تغییرمان هستیم تا به شریکمان آنچه را که نیاز دارد بدهیم. عقیدۀ عمومی این است که مردم تغییر نمیکنند و باید یاد بگیریم همدیگر را همانطور که هستیم بپذیریم. اما بدون تغییر، رشدی هم وجود ندارد؛ ما محصور در سرنوشتی نیستیم که باعث می شود در ناراحتی خود دستوپا بزنیم.
تغییر، کاتالیزوری برای التیام است. در مسیر تغییر برای دادن آنچه شرکایمان بدان نیاز دارند، تجربیات دردناک خود را التیام می دهیم. رفتارهای اکنون ما در پاسخ به محرومیت های خاصمان متولد شده اند؛ این وضعیت همان سازگاریمان با فقدان است. در دادن آنچه به شرکای خود برایمان از همه چیز سختتر است، باید خود پنهانمان را به روشنایی بیاوریم و بخشهایی از خودمان را در اختیار داشته باشیم و زنده کنیم. وقتی رفتار خود را در پاسخ به همسرمان تغییر می دهیم، شریک زندگی و خودمان را شفا می دهیم.
من فرآیندی را که طی آن رفتارهای ریشهدار خود را تغییر میدهیم تا به شریکمان چیزی را بدهیم که بدان نیاز دارند کشش و انعطاف مینامم، زیرا مستلزم آن است که بر ترسهایمان غلبه کنیم و کاری را انجام دهیم که غیرطبیعی است. مقاومت ما نشان دهنده دفاع ماست. اغلب ممکن است احساس کنیم که داریم خودمان را می بازیم، اما اکنون خودمان نیستیم؛ در بوته تغییر است که ما خود را بازیابی می کنیم.
در طول زمان، همانطور که شرکایمان عشقشان را به ما نشان می دهند، همانطور که آنها با خود پنهانمان آشنا میشوند و آن را می پذیرند و همانطور که برای دوست داشتن شریک زندگی خود تلاش می کنیم، درد و میل به خودخواهی مان کاهش می یابد. از این طریق احساسات همدلانه خود را در قبال شریک زندگی و احساس اتصال خود با دیگری را که در رنج دوران کودکی گم کرده بودیم بازیابی می کنیم. در نهایت می آموزیم شرکای خود را همانگونه که هستند ببینیم، با دنیای خصوصیشان با معنای شخصی، ایده ها و رویاهایشان ، و نه صرفاً به عنوان بخشی از خودمان یا آنطور که ما می خواهیم باشند. دیگر نمی گوییم «تو آن فیلم افتضاح را دوست داشتی؟»، بلکه می گوییم: «به من بگو چرا آن فیلم را دوست داشتی؟ میخواهم با طرز فکرت آشنا بشم.»
بالاخره می توانیم آرامش داشته باشیم؛ همه چیز درست است.
یک رابطه آگاهانه مسیری معنوی است که ما را دوباره به خانه، به شادی و سرزندگی، به احساس یگانگی که با آن زندگی را شروع کردیم می برد. در طول کارگاه های زوجی ایماگو، یاد میگیریم که عشق را در قالب رفتاری روزانه، به روشهای کوچک و بزرگ ابراز کنیم. به عبارتی، در تلاش برای رفع نیازهای شریکمان، یاد میگیریم چطور عشق بورزیم. تغییر روابطمان ممکن است به راحتی یا به سرعت انجام نشود؛ ما عازم سفری مادامالعمر هستیم.
-
نقاط حساس و زخم های روانی
* «نویسندگان: مددکار اجتماعی لیندا بلوم، و کارشناسارشد مددکاری چارلی بلوم»
همۀ ما نقاط حساسی داریم که، درصورت تحریک، بهراحتی موجب آشفتگیمان میشوند و ما را بهطور غیرمعقولانهای در حالت دفاعی و زودرنجی قرار میدهند. این حالت مانند زمانیست که جای زخمی نو را فشار میدهید. حال جای زخمهایی که همچنان بر روح ما قرار دارند و تسکین نیافتهاند نیز یادآور این نکته هستند که این نقاط حساس به توجه، عشق و شاید بخشش یا زمانی بیشتر برای التیام نیاز دارند. برخی از ما آنقدر خوششانس هستیم که تنها جای چند زخم بر روانمان وجود دارد، بقیهمان زخمهای بیشتر، گاهی حتی بسیار بیشتری، را بر روان خود داریم.
وقتی بهطور تصادفی با یکی از این زخمهای روانی در همسرتان برخورد میکنید، بلافاصله متوجه آن خواهید شد. همسرتان اجازه میدهد که این نقاط زخمی را دریابید، اما احتمالاً هنگامی که دست روی آنها میگذارید همسرتان «آخ» یا «ببخشید، اما فکر کنم دستت را روی یکی از زخمهای من گذاشتی» نخواهد گفت، بلکه ممکن است با عصبانیت و فریادهایش روبهرو شوید. یا شاید سکوت اختیار کند و کلافگی و دمدمیمزاجی به سراغش بیاید. یا گریه کند. یا شاید هم وقتی از او میپرسید «چه شده؟» با پاسخ «هیچ» روبهرو شوید. و احتمالاً اگر همسرتان دست روی زخمهای روانی شما بگذارد، شما نیز همین رفتارها را نشان خواهید داد. فرد با کنارکشیدن، عصبانیشدن یا سکوت اختیارکردن احساس امنیت بیشتری پیدا میکند، زیرا این نقاط زخمی بیش از اندازه دردناک هستند، بهطوریکه نمیتوان بدون احساس ترس یا رنج دربارهشان صحبت کرد.
دستگذاشتن روی زخمهای روانی دیگران یا دستگذاشتن دیگران بر روی زخمهای روانی خودمان امریست که نه به «اگر»، بلکه به سوال «چه وقت؟» مربوط میشود. توضیح آنکه نمی توان گفت «اگر دیگران دست روی زخم های ما بگذارند چه می شود» زیرا این اتفاق قطعا روزی خواهد افتاد. به همین دلیل شاید سوال مناسب تر این باشد که «چه وقت قرار است دیگران بر زخم های روانی مان دست بگذارند». زیرا شاید تنها افراد بسیار محدودی هستند که از این زخمها در امان بودهاند. گاهی ما دیگران را برآشفته میکنیم و گاهی دیگران ما را.
نقاط حساس در اوایل دوران زندگی (معمولاً در کودکی) شکل میگیرند، یعنی زمانی که از ترس تنبیهشدن یا خجالت نمیتوانستیم به آزردگی یا دردهایمان اعتراف کنیم. یا « نمی توانستیم اعتراف کنیم که درد کشیده ایم یا آزرده شده ایم». پیغام درونی یا بیرونی که دریافت میکردیم چیزی از این قبیل میبود: «چطور میتوانی اینقدر احمق باشی؟» یا «چه مرگت شده؟» (که البته هیچ یک سوال واقعی نیستند و بیشتر جنبۀ تنبیهی یا نکوهشی دارند.) همچنین ممکن است این پیغامها در قالب تهدید یا دشنام باشند، مانند «واقعاً برایت متاسفم»، «آبرویمان را بردی»، «دیگر تحملت را ندارم»، «عین باباتی»، یا «خیلی خودخواهی.»
یا ممکن است ویژگی جسمی یا شخصیتی خاصی داشته باشیم که از آن خجالت میکشیم. اگر کسی، بهویژه از نزدیکانمان، دست بر روی این نقاط حساسمان بگذارد تجربهای عذابآور خواهیم داشت. واکنش ما در این مواقع معمولاً دفاعی و تهاجمی است. گرچه تقصیر همسرمان نیست که این زخمها بر روانمان ایجاد شدهاند، اما گمان میکنیم که کار آنها بوده. درواقع آنها تنها این زخمها را لمس کردند، زخمهایی که در ناخودآگاهمان همچنان نیاز به مراقبت داشتهاند و هنوز التیام نیافتهاند. در روابط متعهدانه میتوان برای درمان این زخمها بر روی همسر خود حساب کرد.
بهقول معروف میتوانیم به این مواقع بعنوان مشکل یا فرصت نگاه کنیم. منظور مواقعیست که نزدیکانمان دست بر روی زخم هایمان می گذارند؛ آنها یا این زخم ها را بدتر می کنند (مشکل)، یا ممکن است آنها را تسکین دهند (فرصت). این مواقع فرصتی هستند که میتوان به ترس، شرم، خشم یا اندوههای گذشتهمان توجه نشان دهیم. بهجای پرخاشگری بهخاطر یادآوری این مسائل، بهتر است شرایط مناسبی را فراهم کنیم تا بتوانیم از این درد و رنجهای گذشته عبور کنیم و به آرامش برسیم.
در اینجا به مراحل این فرآیند میپردازیم:
- آگاهی: با آگاهی از این نقاط دردناک متوجه عقاید و تصورات منفی و محدودکنندهای میشویم که دربارۀ خود در گذشته داشتیم. روبهروشدنِ شجاعانه با این عقاید و تصورات امری ضروریست.
- کنجکاوی: منظور این است که بهجای «کشتن پیامرسان»[1] با پرخاشگری و قضاوتهایمان، نسبت به وضعیت خودمان کنجکاو باشیم و ببینیم مشکل در کجا نهفته است.
- مسئولیتپذیری: فرافکنی موجب میشود عقاید منفی راجع به خودمان ریشه بگیرند و چنین گمان کنیم که قادر به حل مشکلاتمان نیستیم. تا زمانی که اوضاع را خود به دست، و مسئولیت حل مشکلات را خود بر گردن نگیریم، به فرافکنی و انداختن تقصیرها بر گردن دیگران ادامه خواهیم داد.
- حمایت و پشتیبانی: درمان واقعی زمانی شروع میشود که بهجای پرخاشگری به همسرمان بهخاطر لمس این نقاط حساس، توجه خود را به آنها معطوف کنیم. آسیبپذیری پشتیبانی و حمایت را میطلبد. هنگامی که دست از سرزنش همسرمان و مقصر دانستن وی برداریم، او نیز برای کمک به ما انگیزه پیدا خواهد کرد.
- آسیبپذیری: هنگامی که اجازه میدهیم همسرمان از احساساتمان آگاه شود، او نیز انتظاراتمان از خودش را درک خواهد کرد. این انتظارات ممکن است بسیار بدیهی و آسان باشند، مثلاً از او بخواهیم راجع به فلان مسئلهای که برایمان دردناک است حساسیت بیشتری نشان دهد.
- همدلی: محبت به خود امری ضروری در فرآیند درمان و بهبودی محسوب میشود. وقتی به این نتیجه میرسیم که افرادی توانا، لایق و دوستداشتنی هستیم، آنگاه به درک مثبتی از خودمان خواهیم رسید و دیگر شخصیت مشکلداری که در گذشته داشتهایم برایمان مانعی نخواهد بود.
- مشارکت: این فرآیند دیگر موجب پرخاشگری نخواهد شد، بلکه به امری دوطرفه میان شما و همسرتان تبدیل میشود که هر یک از شما دیگری را در امر درمان یاری میکنید. با نشاندادن عکسالعملهای محترمانه و محبتآمیز، اعتماد جای زودرنجی و آسیبپذیری را خواهد گرفت.
با تمرین و تکرار شاهد تاثیر مثبت سریع این موارد بر یکدیگر و رابطهتان خواهید بود. هنگامی که دیگران بر زخمهایتان دست میگذارند الگوهای رفتاری دفاعی را نشان میدهید که برای سالها و حتی دههها در شما وجود داشتهاند و بعید است بتوانید آنها را بهسرعت به الگوهای رفتاری غیردفاعی تبدیل کنید. اما با پشتکار این کار نیز شدنی است. وقتی از زنجیر عذابهای گذشته که تمام زندگیمان را در اختیار گرفته بودند رهایی مییابیم، دیگر محال است بخواهیم به آن وضعیت بازگردیم!
لیندا بلوم، مددکار اجتماعی و چارلی بلوم، کارشناسارشد مددکاری اجتماعی در سال 1972 ازدواج کردند و رابطهشان تا امروز ادامه داشته است. آنها از سال 1972 بعنوان روانکاو و مشاور رابطه با افراد، زوجین، گروهها و تشکیلات زیادی برخورد داشتهاند. پرفروشترین کتابشان به نام «101 چیزی که کاش وقتی ازدواج کردم میدانستم: درسهایی ساده برای تداوم عشق» بیش از 100000 نسخه فروخته و به زبانهای فراوانی ترجمه شده است. آنها دورهای به نام «رازهای روابط زناشویی فوقالعاده» را در ابردانشگاه 1440 اسکاتس والی واقع در کالیفرنیا از 26 الی 28 آوریل تدریس میکنند. برای اطلاعات بیشتر به وبسایت www.bloomwork.com مراجعه نمایید.
[1] همانطور که مشخص است در اینجا از زبان استعاره استفاده شده. در گذشته پادشاهان افرادی را که حامل خبرهای بد بودند را می کشتند. حال در اینجا نیز منظور این است که نباید کسی را که دست روی زخم های روانیمان گذاشته و تلخی آن را به یادمان آورده را، با پرخاشگری و قضاوت، کشت، زیرا او به اصطلاح تنها حامل خبر بد بوده و تقصیری نداشته.
-
گفتگوی امن چگونه شکل گرفت؟
در سال 2010، دکتر هارویل هندریکس و دکتر هلن لکلی هانت با گروهی از دوستان و همکاران شامل مشاوران، متخصصان و دانشمندان علم رابطه دیدار و ملاقات کردند. آنها در این دیدار به بررسی راه های دسترسی عموم به آموزش رابطه پرداختند به طوریکه این نوع آموزش دیگر صرفاً محدود به مراکز درمانی نباشد؛ بنابراین افراد قبل از برقراری روابط امکان دسترسی به مهارت های قابل آموزش را پیدا میکنند.
هارویل و هلن از طرف گروه مسئول آغاز پروژه با روش خودشان تحت عنوان گفتگوی امن شدند. دالاس به عنوان محل آغاز بررسی و انجام طرح آزمایشی انتخاب شد و اولین کارگاهها با موفقیت چشمگیری همراه بودند. کمی بعد سازمانی برای بسط و توسعه این کارگاه ها تشکیل شد و برنامه ی آموزشی مدرسان توسعه یافت. در این مرحله کارگاه های گفتگوی امن به مدرسین علاقه مند در سرتاسر جهان پیشنهاد شد و این روش در سراسر دنیا به اشتراک گذاشته شد.
آنچه در آغاز به عنوان یک طرح آزمایشی کلید خورده بود تبدیل به یک برنامه وسیع و گسترده بین المللی شد که برای یک هدف مهم سازماندهی شده بود: کمک به شکل گیری «فرهنگ رابطه ای» که در آن رابطه بیشترین ارزش و اهمیت را دارد، اصل برابری به عنوان اصلی جهانی در نظر گرفته می شود، تفاوت ها پذیرفته می شود و تمام گفتگوها امن و همراه با تعامل صورت می گیرد.
فرایند شکل گیری
2010- دانشمندان برجسته در حوزه علم روابط اولین بار در ماه اوت 2010 نشستی برگزار کردند تا راهی برای بسط و گسترش اصول علم رابطه و خروج آن از حیطه ی خدمات درمانی و واردکردن آن به فرهنگ عمومی پیدا کنند. (اولین اتاق فکر)
2011- اتاق فکر دوبار در سال برگزار و در آن تصمیم گرفته شد که:
- با ارزش دادن به روابط سالم بر فرهنگ عمومی تاثیر گذاشت.
- و موسسه تبدیل به منبع معتبری از آخرین پژوهشها و اطلاعات در زمینه ی روابط شود.
2012- اتاق فکر با این مسئله که بودن در رابطه جوهره ی اصلی ماست موافق بود. اعضا به این جمع بندی رسیدند که روابط محدود به زوجین یا سازمانها نیستند.
2013- نام موسسه انتخاب شد و در 7 نوامبر 2013 به یک (3)(c) 501 تغییر یافت که متشکل از هیئتی از مدیران و کمیته های فعال بود. (یک موسسه غیرانتفاعی رسمی)
2014- در دالاس با توجه به نرخ طلاق که در فهرست ده شهر با بالاترین نرخ طلاق قرار داشت، نیاز بیشتری برای شروع برنامه ها احساس می شد. (دالاس نقطه شروع)
2015- کارگاهها شروع شدند. 2400 بزرگسال و 500 کودک در این کارگاهها حضور داشتند. 60 متخصص سلامت روان و 150 نفر از عموم مردم داوطلب شدند. 100 سازمان شهری و کلیسا با هم مشارکت کردند. پژوهش در زمینه ی تاثیر آغاز شد. (درگیرشدن جامعه)
2016- گفتوگوی امن یک رویداد زنده را در یازدهم فوریه ی 2016 اجرا کرد. در این جریان 2100 پدرومادر و کودک حضور داشتند. 15000 نفر در 38 کشور به صورت برخط به تماشای این رویداد نشستند. (مرحله ی بین المللی)
2017- دکتر هندریکس و دکتر هانت کتاب فضای بین را منتشر کردند. کارگاهها ادامه پیدا کردند و امکان دسترسی در فضای مجازی به آنها فراهم شد. برنامه ی آموزشی مدرسان توسعه یافت. ( توسعه ی برنامه)
2018- پنج حوزه ی اساسی جهت بررسی و مطالعه شناسایی شدند: زوجین، تشکلها، مراکز دینی، کلاسهای درس و شرکتها. مطالب به 10 زبان ترجمه شدند. (شناسایی حوزه های کانونی)
2019- اولین کارگاه سازمانی در نیویورک و در شرکت وایس مدیا برگزار شد. کلیه ی شرکت کنندگان اذعان داشتند که در زمان صحبت با همکارانشان از گفتگوی امن استفاده میکنند. (شروع کارگاه های سازمانی)
2020- موسسه گفتگوی امن به عنوان یک سازمان غیر انتفاعی برای منافع عمومی و تامین بهتر نیازهای آن دسته از افرادی شکل گرفت که در کل جهان به دنبال حمایت از روابط بودند. ( منافع عمومی)