کوتاه و مفید
-
نقاط حساس و زخم های روانی
* «نویسندگان: مددکار اجتماعی لیندا بلوم، و کارشناسارشد مددکاری چارلی بلوم»
همۀ ما نقاط حساسی داریم که، درصورت تحریک، بهراحتی موجب آشفتگیمان میشوند و ما را بهطور غیرمعقولانهای در حالت دفاعی و زودرنجی قرار میدهند. این حالت مانند زمانیست که جای زخمی نو را فشار میدهید. حال جای زخمهایی که همچنان بر روح ما قرار دارند و تسکین نیافتهاند نیز یادآور این نکته هستند که این نقاط حساس به توجه، عشق و شاید بخشش یا زمانی بیشتر برای التیام نیاز دارند. برخی از ما آنقدر خوششانس هستیم که تنها جای چند زخم بر روانمان وجود دارد، بقیهمان زخمهای بیشتر، گاهی حتی بسیار بیشتری، را بر روان خود داریم.
وقتی بهطور تصادفی با یکی از این زخمهای روانی در همسرتان برخورد میکنید، بلافاصله متوجه آن خواهید شد. همسرتان اجازه میدهد که این نقاط زخمی را دریابید، اما احتمالاً هنگامی که دست روی آنها میگذارید همسرتان «آخ» یا «ببخشید، اما فکر کنم دستت را روی یکی از زخمهای من گذاشتی» نخواهد گفت، بلکه ممکن است با عصبانیت و فریادهایش روبهرو شوید. یا شاید سکوت اختیار کند و کلافگی و دمدمیمزاجی به سراغش بیاید. یا گریه کند. یا شاید هم وقتی از او میپرسید «چه شده؟» با پاسخ «هیچ» روبهرو شوید. و احتمالاً اگر همسرتان دست روی زخمهای روانی شما بگذارد، شما نیز همین رفتارها را نشان خواهید داد. فرد با کنارکشیدن، عصبانیشدن یا سکوت اختیارکردن احساس امنیت بیشتری پیدا میکند، زیرا این نقاط زخمی بیش از اندازه دردناک هستند، بهطوریکه نمیتوان بدون احساس ترس یا رنج دربارهشان صحبت کرد.
دستگذاشتن روی زخمهای روانی دیگران یا دستگذاشتن دیگران بر روی زخمهای روانی خودمان امریست که نه به «اگر»، بلکه به سوال «چه وقت؟» مربوط میشود. توضیح آنکه نمی توان گفت «اگر دیگران دست روی زخم های ما بگذارند چه می شود» زیرا این اتفاق قطعا روزی خواهد افتاد. به همین دلیل شاید سوال مناسب تر این باشد که «چه وقت قرار است دیگران بر زخم های روانی مان دست بگذارند». زیرا شاید تنها افراد بسیار محدودی هستند که از این زخمها در امان بودهاند. گاهی ما دیگران را برآشفته میکنیم و گاهی دیگران ما را.
نقاط حساس در اوایل دوران زندگی (معمولاً در کودکی) شکل میگیرند، یعنی زمانی که از ترس تنبیهشدن یا خجالت نمیتوانستیم به آزردگی یا دردهایمان اعتراف کنیم. یا « نمی توانستیم اعتراف کنیم که درد کشیده ایم یا آزرده شده ایم». پیغام درونی یا بیرونی که دریافت میکردیم چیزی از این قبیل میبود: «چطور میتوانی اینقدر احمق باشی؟» یا «چه مرگت شده؟» (که البته هیچ یک سوال واقعی نیستند و بیشتر جنبۀ تنبیهی یا نکوهشی دارند.) همچنین ممکن است این پیغامها در قالب تهدید یا دشنام باشند، مانند «واقعاً برایت متاسفم»، «آبرویمان را بردی»، «دیگر تحملت را ندارم»، «عین باباتی»، یا «خیلی خودخواهی.»
یا ممکن است ویژگی جسمی یا شخصیتی خاصی داشته باشیم که از آن خجالت میکشیم. اگر کسی، بهویژه از نزدیکانمان، دست بر روی این نقاط حساسمان بگذارد تجربهای عذابآور خواهیم داشت. واکنش ما در این مواقع معمولاً دفاعی و تهاجمی است. گرچه تقصیر همسرمان نیست که این زخمها بر روانمان ایجاد شدهاند، اما گمان میکنیم که کار آنها بوده. درواقع آنها تنها این زخمها را لمس کردند، زخمهایی که در ناخودآگاهمان همچنان نیاز به مراقبت داشتهاند و هنوز التیام نیافتهاند. در روابط متعهدانه میتوان برای درمان این زخمها بر روی همسر خود حساب کرد.
بهقول معروف میتوانیم به این مواقع بعنوان مشکل یا فرصت نگاه کنیم. منظور مواقعیست که نزدیکانمان دست بر روی زخم هایمان می گذارند؛ آنها یا این زخم ها را بدتر می کنند (مشکل)، یا ممکن است آنها را تسکین دهند (فرصت). این مواقع فرصتی هستند که میتوان به ترس، شرم، خشم یا اندوههای گذشتهمان توجه نشان دهیم. بهجای پرخاشگری بهخاطر یادآوری این مسائل، بهتر است شرایط مناسبی را فراهم کنیم تا بتوانیم از این درد و رنجهای گذشته عبور کنیم و به آرامش برسیم.
در اینجا به مراحل این فرآیند میپردازیم:
- آگاهی: با آگاهی از این نقاط دردناک متوجه عقاید و تصورات منفی و محدودکنندهای میشویم که دربارۀ خود در گذشته داشتیم. روبهروشدنِ شجاعانه با این عقاید و تصورات امری ضروریست.
- کنجکاوی: منظور این است که بهجای «کشتن پیامرسان»[1] با پرخاشگری و قضاوتهایمان، نسبت به وضعیت خودمان کنجکاو باشیم و ببینیم مشکل در کجا نهفته است.
- مسئولیتپذیری: فرافکنی موجب میشود عقاید منفی راجع به خودمان ریشه بگیرند و چنین گمان کنیم که قادر به حل مشکلاتمان نیستیم. تا زمانی که اوضاع را خود به دست، و مسئولیت حل مشکلات را خود بر گردن نگیریم، به فرافکنی و انداختن تقصیرها بر گردن دیگران ادامه خواهیم داد.
- حمایت و پشتیبانی: درمان واقعی زمانی شروع میشود که بهجای پرخاشگری به همسرمان بهخاطر لمس این نقاط حساس، توجه خود را به آنها معطوف کنیم. آسیبپذیری پشتیبانی و حمایت را میطلبد. هنگامی که دست از سرزنش همسرمان و مقصر دانستن وی برداریم، او نیز برای کمک به ما انگیزه پیدا خواهد کرد.
- آسیبپذیری: هنگامی که اجازه میدهیم همسرمان از احساساتمان آگاه شود، او نیز انتظاراتمان از خودش را درک خواهد کرد. این انتظارات ممکن است بسیار بدیهی و آسان باشند، مثلاً از او بخواهیم راجع به فلان مسئلهای که برایمان دردناک است حساسیت بیشتری نشان دهد.
- همدلی: محبت به خود امری ضروری در فرآیند درمان و بهبودی محسوب میشود. وقتی به این نتیجه میرسیم که افرادی توانا، لایق و دوستداشتنی هستیم، آنگاه به درک مثبتی از خودمان خواهیم رسید و دیگر شخصیت مشکلداری که در گذشته داشتهایم برایمان مانعی نخواهد بود.
- مشارکت: این فرآیند دیگر موجب پرخاشگری نخواهد شد، بلکه به امری دوطرفه میان شما و همسرتان تبدیل میشود که هر یک از شما دیگری را در امر درمان یاری میکنید. با نشاندادن عکسالعملهای محترمانه و محبتآمیز، اعتماد جای زودرنجی و آسیبپذیری را خواهد گرفت.
با تمرین و تکرار شاهد تاثیر مثبت سریع این موارد بر یکدیگر و رابطهتان خواهید بود. هنگامی که دیگران بر زخمهایتان دست میگذارند الگوهای رفتاری دفاعی را نشان میدهید که برای سالها و حتی دههها در شما وجود داشتهاند و بعید است بتوانید آنها را بهسرعت به الگوهای رفتاری غیردفاعی تبدیل کنید. اما با پشتکار این کار نیز شدنی است. وقتی از زنجیر عذابهای گذشته که تمام زندگیمان را در اختیار گرفته بودند رهایی مییابیم، دیگر محال است بخواهیم به آن وضعیت بازگردیم!
لیندا بلوم، مددکار اجتماعی و چارلی بلوم، کارشناسارشد مددکاری اجتماعی در سال 1972 ازدواج کردند و رابطهشان تا امروز ادامه داشته است. آنها از سال 1972 بعنوان روانکاو و مشاور رابطه با افراد، زوجین، گروهها و تشکیلات زیادی برخورد داشتهاند. پرفروشترین کتابشان به نام «101 چیزی که کاش وقتی ازدواج کردم میدانستم: درسهایی ساده برای تداوم عشق» بیش از 100000 نسخه فروخته و به زبانهای فراوانی ترجمه شده است. آنها دورهای به نام «رازهای روابط زناشویی فوقالعاده» را در ابردانشگاه 1440 اسکاتس والی واقع در کالیفرنیا از 26 الی 28 آوریل تدریس میکنند. برای اطلاعات بیشتر به وبسایت www.bloomwork.com مراجعه نمایید.
[1] همانطور که مشخص است در اینجا از زبان استعاره استفاده شده. در گذشته پادشاهان افرادی را که حامل خبرهای بد بودند را می کشتند. حال در اینجا نیز منظور این است که نباید کسی را که دست روی زخم های روانیمان گذاشته و تلخی آن را به یادمان آورده را، با پرخاشگری و قضاوت، کشت، زیرا او به اصطلاح تنها حامل خبر بد بوده و تقصیری نداشته.
-
گفتگوی امن چگونه شکل گرفت؟
در سال 2010، دکتر هارویل هندریکس و دکتر هلن لکلی هانت با گروهی از دوستان و همکاران شامل مشاوران، متخصصان و دانشمندان علم رابطه دیدار و ملاقات کردند. آنها در این دیدار به بررسی راه های دسترسی عموم به آموزش رابطه پرداختند به طوریکه این نوع آموزش دیگر صرفاً محدود به مراکز درمانی نباشد؛ بنابراین افراد قبل از برقراری روابط امکان دسترسی به مهارت های قابل آموزش را پیدا میکنند.
هارویل و هلن از طرف گروه مسئول آغاز پروژه با روش خودشان تحت عنوان گفتگوی امن شدند. دالاس به عنوان محل آغاز بررسی و انجام طرح آزمایشی انتخاب شد و اولین کارگاهها با موفقیت چشمگیری همراه بودند. کمی بعد سازمانی برای بسط و توسعه این کارگاه ها تشکیل شد و برنامه ی آموزشی مدرسان توسعه یافت. در این مرحله کارگاه های گفتگوی امن به مدرسین علاقه مند در سرتاسر جهان پیشنهاد شد و این روش در سراسر دنیا به اشتراک گذاشته شد.
آنچه در آغاز به عنوان یک طرح آزمایشی کلید خورده بود تبدیل به یک برنامه وسیع و گسترده بین المللی شد که برای یک هدف مهم سازماندهی شده بود: کمک به شکل گیری «فرهنگ رابطه ای» که در آن رابطه بیشترین ارزش و اهمیت را دارد، اصل برابری به عنوان اصلی جهانی در نظر گرفته می شود، تفاوت ها پذیرفته می شود و تمام گفتگوها امن و همراه با تعامل صورت می گیرد.
فرایند شکل گیری
2010- دانشمندان برجسته در حوزه علم روابط اولین بار در ماه اوت 2010 نشستی برگزار کردند تا راهی برای بسط و گسترش اصول علم رابطه و خروج آن از حیطه ی خدمات درمانی و واردکردن آن به فرهنگ عمومی پیدا کنند. (اولین اتاق فکر)
2011- اتاق فکر دوبار در سال برگزار و در آن تصمیم گرفته شد که:
- با ارزش دادن به روابط سالم بر فرهنگ عمومی تاثیر گذاشت.
- و موسسه تبدیل به منبع معتبری از آخرین پژوهشها و اطلاعات در زمینه ی روابط شود.
2012- اتاق فکر با این مسئله که بودن در رابطه جوهره ی اصلی ماست موافق بود. اعضا به این جمع بندی رسیدند که روابط محدود به زوجین یا سازمانها نیستند.
2013- نام موسسه انتخاب شد و در 7 نوامبر 2013 به یک (3)(c) 501 تغییر یافت که متشکل از هیئتی از مدیران و کمیته های فعال بود. (یک موسسه غیرانتفاعی رسمی)
2014- در دالاس با توجه به نرخ طلاق که در فهرست ده شهر با بالاترین نرخ طلاق قرار داشت، نیاز بیشتری برای شروع برنامه ها احساس می شد. (دالاس نقطه شروع)
2015- کارگاهها شروع شدند. 2400 بزرگسال و 500 کودک در این کارگاهها حضور داشتند. 60 متخصص سلامت روان و 150 نفر از عموم مردم داوطلب شدند. 100 سازمان شهری و کلیسا با هم مشارکت کردند. پژوهش در زمینه ی تاثیر آغاز شد. (درگیرشدن جامعه)
2016- گفتوگوی امن یک رویداد زنده را در یازدهم فوریه ی 2016 اجرا کرد. در این جریان 2100 پدرومادر و کودک حضور داشتند. 15000 نفر در 38 کشور به صورت برخط به تماشای این رویداد نشستند. (مرحله ی بین المللی)
2017- دکتر هندریکس و دکتر هانت کتاب فضای بین را منتشر کردند. کارگاهها ادامه پیدا کردند و امکان دسترسی در فضای مجازی به آنها فراهم شد. برنامه ی آموزشی مدرسان توسعه یافت. ( توسعه ی برنامه)
2018- پنج حوزه ی اساسی جهت بررسی و مطالعه شناسایی شدند: زوجین، تشکلها، مراکز دینی، کلاسهای درس و شرکتها. مطالب به 10 زبان ترجمه شدند. (شناسایی حوزه های کانونی)
2019- اولین کارگاه سازمانی در نیویورک و در شرکت وایس مدیا برگزار شد. کلیه ی شرکت کنندگان اذعان داشتند که در زمان صحبت با همکارانشان از گفتگوی امن استفاده میکنند. (شروع کارگاه های سازمانی)
2020- موسسه گفتگوی امن به عنوان یک سازمان غیر انتفاعی برای منافع عمومی و تامین بهتر نیازهای آن دسته از افرادی شکل گرفت که در کل جهان به دنبال حمایت از روابط بودند. ( منافع عمومی)
-
گفتگویی با مبدعین ایماگوتراپی، هارویل هندریکس و هلن هانت
«گفتگویی از زکری تیلور، مشاور ارشد و مشاور حرفهای دارای برد پزشکی و مدیر بخش آموزشهای مستمر در وبسایت Psychotherapy Networker با مبدعین ایماگوتراپی، هارویل هندریکس و هلن هانت»
از زمانی که هارویل هندریکس و هلن لاکلی هانت کتاب «بازگشت به عشق»[1] را منتشر کردند، خوانندگان با جان و دل از موارد توصیهشده در آن استقبال و پیروی کردهاند. این کتاب که نقطهعطفی در ایماگوتراپی محسوب میشود بیش از چهار میلیون نسخه فروخته، و همچنان پس از 35 سال خواندنیست. این کتاب در کنار کتاب بعدی آن به نام «حفظ عشقی که پیدا کردهاید»[2] بعنوان راهنمایی برای زوجین نگاشته شدهاند.
اخیراً نیز هندریکس و هانت اولین کتاب دربارۀ ایماگوتراپی را مخصوصاً برای متخصصان بالینی نوشتهاند که عنوان آن «انجام ایماگوتراپی: در فضای بین»[3] است. این کتاب جدید، که در بهار امسال منتشر شده است، روشهای استفاده از ایماگوتراپی را برای متخصصان بالینی تشریح میکند تا آنها بتوانند زوجین را بر روی «فضای بِین» متمرکز کنند، اصطلاحی که هانت و هندریکس آن را ابداع کردهاند که منظور از آن نیازهای برطرفنشدۀ افراد در کودکیشان و تمایلات برآوردهنشدهشان پس از ازدواج است.
رواندرمانگر، زکری تیلور، گفتگویی با هانت و هندریکس ترتیب داده که در آن دربارۀ نقش آنها در مشاورهدرمانی و ایجاد فضایی امن برای گفتگو میان زوجین در اتاق مشاوره یا در خانهشان، مصاحبه کرده است.
زکری تیلور: چطور به مسائل مربوط به زوجین علاقهمند شدید؟
هندریکس: پس از آنکه ازدواج اولم با شکست مواجه شد، دیگر کنجکاوی نسبت به ازدواج و مسائل مربوط به آن نداشتم. طلاق توافقی گرفتیم. اما وقتی با هلن آشنا شدم که تقریباً دو سال از طلاق وی، و تقریباً پنج سال از طلاق خودم گذشته بود و از خود پرسیدیم «چه شد که طلاق گرفتیم؟» این سوال هم از لحاظ علمی و هم ازلحاظ شخصی کنجکاویمان را برانگیخت.
در سال 1977 دعوایی میان من و او درگرفت و هلن گفت «بس است. یکی از ما صحبت، و دیگری گوش کند.» این کار توانست آرامش را به ما بازگرداند، زیرا هر یک فرصت حرفزدن داشتیم. متوجه این موضوع شدم که من بعنوان یک درمانگری که با زوجین برخورد دارم، نمیگذاشتم مراجعین تحتنظرم این روش را امتحان کنند. بعد از آن روز تصمیم گرفتم این روش را به مراجعینم پیشنهاد دهم و دیدم که گفتگوی دوطرفهای میان آنها شکل میگرفت و پیشرفت میکرد.
زکری: چگونه ایدههایتان راجع به اهمیت زبانِ مورداستفادۀ زوجین را بسط و گسترش دادید؟
هندریکس: زمانی که بر روی پروندۀ زوجی کار میکردم که دو سال یکدیگر را لمس نکرده بودند، احساس کردم چیزی به من الهام شد. کاملاً احساس کردم به بنبست رسیدهام، زیرا هیچ گفتگوی دوطرفهای میان این دو نفر شکل نمیگرفت.
درنهایت، نمیدانم چه شد که از زن پرسیدم «چه چیز را از همه بیشتر دوست داری؟» و او پاسخ داد «گل.» از شوهرش پرسیدم «پیتر، تو چه چیز را از همه بیشتر دوست داری؟» و او پاسخ داد «سنگ.» گفتم «ماری، تو از عشقت نسبت به گل با پیتر صحبت کن، و پیتر هرچه تو بگویی را انعکاس خواهد داد.» پیتر توانست بسیار خوب عمل کند. پس از آن نوبت ماری بود که گفتههای پیتر و عشقش به سنگ را انعکاس دهد. ماری میدانست که پیتر کلکسیون سنگ دارد، اما از وجود چنین عشقی میان او و سنگهایش بیخبر بود. آنها موقع رفتن، وقتی به درب اتاق رسیدند، بیاختیار دستهای یکدیگر را گرفتند.
پس از آن روز یاد گرفتم که نه محتوای گفتگو، بلکه چارچوب یا نحوه گفتگوی میان زوجین است که اهمیت دارد.
زکری: و ایماگوتراپی با کمک شما دو نفر ایجاد شد.
هندریکس: این موضوع به دهۀ 1970 مربوط میشود، یعنی زمانی که هیچ مقالهای دربارۀ روابط زناشویی وجود نداشت. «فرد»[4] موضوع علم روانشناسی بود و روابط زوجین موضوعی کماهمیت انگاشته میشد. خط فکری که در آن زمان رواج داشت این بود که با خودشناسی و رشدفردی میتوان رابطۀ دونفرۀ مناسبی را با دیگری ایجاد کرد. نکتهای که عموماً موردغفلت واقع میشد این بود که اگر همسری بهتر برای شریک زندگیات باشی، دنیای درونی خودت نیز متحول خواهد شد.
هانت: تنها بحثی که در این مورد دیدم در کتاب روانشناس فمینیستی به نام ژان بکر میلر و کارول گیلیگان بود که گفته بودند «چیزی بعنوان «فرد» وجود ندارد، و تنها در رابطه است که «فرد» معنا پیدا میکند.» موضوع این نیست که «فرد» رابطه دارد، بلکه «فرد» در یک رابطه است که اهمیت پیدا میکند. ما درنهایت توانستیم این نظریه را بسط دهیم و «فرد» را «ارتباطپذیر» تلقی کنیم. «فرد» عنصری نیست که کاری انجام دهد، بلکه خودش فرآیندی درحال اتفاقافتادن است.
مشغول خواندن تاریخ فلسفه که بودیم متوجه شدیم که در حوزۀ روانشناسی، مقولۀ «فرد» معادل مقولۀ «اتم» در فیزیک نیوتونی بوده است. نظریۀ پساروشنگری که افراد را از یکدیگر مجزا و منفک میداند مانند نظریۀ تغییرناپذیری اتم است. به خاطر دارم که نمیتوانستیم ایدههایمان را به زبان بیاوریم، زیرا باب میل روانشناسان نبودند. اما بر روی این ایدهها کار کردیم و به چیزی به نام «الگوی رابطهای»[5] رسیدیم. خلاصه بگویم، متوجه بودیم که در حوزۀ روانشناسی نخواهیم توانست الگوی رابطهای را پیاده کنیم. برای پیادهسازی و گسترش این الگو هیچ حوزه یا رشتۀ علمی وجود نداشت. ایدهمان چیزی شبیه به فیزیک کوآنتوم بود- یعنی این ایده که همه چیز با یکدیگر ارتباط دارد.[6]
هندریکس: اگر با عینک «ارتباط متقابل» به مراجعینِ تنها، زوج یا خانوادهای که روبهرویمان مینشینند نگاه کنیم، آنگاه متوجه میشویم که مشکل نه در درون هر یک از آنها، بلکه مشکل در ارتباط آنها با یکدیگر و تعاملاتشان نهفته است. به این ترتیب میتوان بر ایجاد تغییر در این تعاملات تمرکز کرد تا آنها در کنار یکدیگر احساس امنیت و نزدیکی بیشتری داشته باشند.
زکری: میتوانید توضیح دهید که ایماگوتراپی چگونه میتواند به زوجین کمک کند تا از زبانی استفاده کنند که سیستم عصبیشان آن را بعنوان زبانی صحیح و ایمن دریافت و درک میکند؟
هندریکس: فرآیند گفتگوی ایماگو براساس استفادۀ چارچوببندیشدۀ زبان است. هنوز هم 35 سال پیش را به یاد دارم که وقتی زوجی در مقابلم مینشستند، میدانستم که گفتگوی چارچوببندیشده کشف بزرگی بوده و به آنها کمک خواهد کرد. شوهر میگفت «بسیارخب متوجه شدم. میتوانم بدون اینکه با همسرم موافقت کنم، نظراتش را تایید کنم.»[7] و سپس به من نگریست و پرسید «درست متوجه شدم؟ نیاز به موافقت من نیست؟» گفتم «از تو میخواهم نظرات او را درک کنی. نیاز به موافقتت نیست.» سپس فریاد همسرش بلند شد که «لازم نیست موافقت کنی. فقط مسائل را از نگاه من ببین و آنها را تایید کن. بگو که حرفهایم منطقی است. چون قبلاً گفته بودی من دیوانهام.» و شوهر گفت «بسیارخب.»
سپس با الگویی که به آنها دادم شروع به گفتگو کردند و من هر کلمه را کنترل میکردم تا شوهر دچار اشتباه نشود. او در آخر اعتراف کرد که حرفهای همسرش منطقی هستند. همسرش که تحت تاثیر شدید قرار گرفته بود زیر گریه زد و گفت «هیچگاه در زندگی احساس درکشدن نمیکردم.» سپس کنترل خود را در اختیار گرفت و ادامه داد «باورم نمیشود که با انجام این تمرین رباتی[8] این احساس[9] در من ایجاد شده.»
جان گاتمن نیز از تکنیک میرورینگ[10] (انعکاس)، تایید و همدلی پیروی میکند، اما نه در گفتگویی چارچوببندیشده. او معتقد است که افراد بایستی از تکنیک گوشدادن فعال استفاده کنند. البته ما به این نتیجه رسیدیم که گوشدادن فعال موثر نیست، زیرا هرچه افراد بیشتر و بیشتر گوش میدهند، ناراحتتر و ناراحتتر میشوند. بایستی در کنار گوشدادن کار دیگری نیز انجام داد. من و هلن معتقدیم که مشاوران بالینی بایستی به زوجین آموزش دهند. نباید بگذاریم که زوجین هر چه میخواهند بکنند، مانند این است که به کسی که تازه تنیس را شروع کرده بگوییم که میتواند راکت تنیس را هر طور که میخواهد در دست بگیرد. این طوری دیگر تنیس یاد نخواهد گرفت، بلکه با کمک چارچوببندی است که میتوان چیزی یاد گرفت.
زکری: میتوانید توضیح دهید که چگونه این چارچوببندی میتواند به فضای امن منجر شود؟
هانت: چارچوببندی موجب ایجاد فضای امن میشود، زیرا در گفتگوها قابلیت پیشبینی ایجاد میکند. این نکته مرا یاد گفتگویی میاندازد که با دان سیگل داشتیم. او میگفت «راستش من فهمیدم که عبادت و تعمق فکری[11] چگونه باعث آرامش بدن میشود.» او ادامه داد که این آرامش هیچ ربطی به سمبلهای مذهبی ندارد، بلکه پیشبینی مغز از آنچه قرار است اتفاق بیفتد است که موجب آرامش بدن میشود. نفسم را به داخل فرو میبرم و سپس آن را رها میکنم و مغزم نیز میتواند پیشبینی کند که پس از رهاکردن نفسم چه اتفاقی قرار است بیفتد- و آن چیزی نیست جز اینکه قرار است دوباره نفسم را به داخل فرو ببرم. همین قابلیت پیشبینی است که بدن مرا آرام میکند.
به دان گفتیم «به همین خاطر است که گفتگوی مبتنی بر ایماگو جواب میدهد. در این گفتگو میدانی و میتوانی پیشبینی کنی که چه اتفاقی قرار است بیافتد.»[12]
هندریکس: یکی از چیزهایی که من و هلن به داخل جلسات مشاوره میآوریم همین است- یعنی این ایده که سلسلهای از جملات وجود دارد که به افراد کمک میکند تا از مرحلۀ صحبتکردن به مرحلۀ گوشدادن و بازگوکردن برسند. و پس از آن نوبت مرحلۀ همدلی و تایید حرفهای یکدیگر است. و همچنین این ایده که گفتگوی چارچوببندیشده فضایی امن ایجاد میکند. زمانی که بعنوان یک مشاور یاد بگیرید که چگونه باید به زوجین این چارچوب و نحوۀ پیروی از آن را نشان دهید، متوجه میشوید که جَو اتاق امنتر شده، زیرا حاضرین میدانند و میتوانند پیشبینی کنند که چه چیزی قرار است اتفاق بیافتد. میدانم که اگر حرفهای من را بشنوند، به جای «چقدر مزخرف میگویی!» خواهند گفت «بگذار ببینم میتوانم درکت کنم»، و به جای شنیدن «حرفهایت چرندی بیش نیستند!»، میدانم که قرار است با جملۀ «راستش حرفهایت منطقی هستند» مواجه شوم.
اگر بتوانیم بدون قضاوت حرف بزنیم، قادر خواهیم بود دربارۀ هرچیزی بحث کنیم. اما اگر دچار قضاوت شویم، دیگر به جز خود قضاوت چیزی نداریم که دربارهاش بحث کنیم، زیرا قضاوت مانند تهدیدی علیه وجود و حیات ما است. به نظر «من و هلن»، جالبترین موضوعی که در نظریۀ پولی واگال[13] استیون پورگز وجود دارد این است که روان انسان سه گیرنده دارد که دو تای آنها به موضوع «آیا قرار است بمیرم؟» مربوط میشوند و گیرندۀ سوم زمانی فعال میشود که دو گیرندۀ اول به این سوال پاسخ منفی داده باشند- نه قرار نیست بمیریم. حال گیرندۀ سوم میگوید «بسیارخب، حالا میتوانم کمی بازی و تفریح کنم.» در مشاوره نیز باید مطمئن شوی که عنصر تهدیدآمیزی میان زوجین نیست و آنوقت است که آنها میتوانند بدون قضاوت با یکدیگر گفتگو داشته باشند. تا زمانی که احساس امنیت نداشته باشیم بایستی طبق چارچوب پیش برویم. وقتی احساس امنیت پدید آمد میتوانیم خلاق باشیم. زبان ایماگو این چارچوب را ایجاد میکند.
[1] Getting the love you want
[2] Keeping the love you find
[3] Doing Imago relationship therapy: in the space-between این کتاب در 2021 منتشر شده و و هنوز به فارسی ترجمه نشده است.
[4] Self «فردیت» یا «نفس»
[5] Relational paradigm
[6] یا «هر چیز به دیگری وابسته است»
[7] همان طور که مشخص است، بایستی مرز باریکی میان «تاییدکردن» و «موافقت کردن» درنظر بگیریم تا بتوانیم این جمله را درک کنیم. مثلا ممکن است شخصی با نظرات فرد دیگر موافق نباشد، اما آن را بعنوان نظری «ممکن» یا «ارزشمند» «تایید» کند.
[8] Mechanical exercise منظور همان چارچوب یا الگوی گفتگویی است که هندریکس به آنها معرفی کرده بود که مانند توعی تمرین مکانیکی (رُباتی، طوطیوار) است، یعنی تمرینی که تفکر و ذهن را به طور واقعی درگیر نمی کند. (مثلاً اگر از ما بخواهند جمله ای را، برای یادگیری، تکرار کنیم، این روش نیز نوعی تمرین مکانیکی یا رباتی محسوب خواهد شد زیرا مانند طوطی و بدون فکر یا درک کلمات و ارتباطشان، صرفا آن جمله را تکرار می کنیم تا یاد بگیریم.)
[9] منظور احساس درکشدن است
[10] منظور همان تکنیک تایید و بازگوکردن نظرات دیگران است
[11] Meditation یا «مدیتیشن»
[12] یا «چه چیز قرار است گفته شود.»
[13] یا «نظریه چند واگال» به منابع بیشتر در اینترنت رجوع شود.