-
دورهی تخصصی ایماگوتراپی کوتاهمدت
مخصوص روانشناسان، مشاوران و زوجدرمانگران
در این دوره آموزشی، با پروتکل کوتاهمدت ایماگوتراپی، در شش جلسه آشنا میشوید.
(از مزایای این دوره میتوان به کوتاه بودن جلسات و مسیر درمان و درنتیجه همراهی مراجعین تا انتهای دوره درمان اشاره کرد)مدرس: دکتر علی قاسمیاننژاد (عضو هیات علمی موسسه بینالمللی ایماگو)
خدمات دوره:
۱. دورهی ایماگوتراپی کوتاهمدت در شش جلسهی صوتی آفلاین؛
۲. دو جلسهی سوپرویژن اختصاصی یک ساعته با مدرس دوره؛
۳. دسترسی به اسلایدها و کتاب ایماگوتراپی کوتاهمدت؛
دسترسی به دوره، در پلتفرم تلگرام و با عضویت در کانال اختصاصی دوره امکانپذیر میباشد.
هزینه دوره:
یک میلیون تومانجهت راهنمایی یا ثبتنام به آیدیهای زیر پیام ارسال فرمایید:
اینستاگرام:
تلگرام:
@ImagoOnlineواتساپ:
09364080850 -
مقدمه ای بر ایماگو
-به قلم دکتر هارویل هندریکس، بنیانگذار زوج درمانی ایماگو که این رویکرد را با شریک زندگی خود دکتر هلن لاکلی هانت، توسعه داد.
از تعارض تا امید
در مقطعی از رابطه، زوج ها اغلب خود را غرق در خشم و شوک، ناامیدی و اندوه می بینند. برخی تازه ازدواج کرده اند و نمی توانند درک کنند چطور از اوج عشق و شکوه به باتلاق ناامیدی و تعارض سقوط کرده اند. برخی دیگر، سالهاست ازدواج کردهاند، و با وجود اینکه در آرامش یا طوفان در حال گذر هستند، روزهایی که با سرخوشی ها و گل رزشان سپری شده، برایشان همچون خاطرهای مبهم است. حتی اگر زندگی در خانه بهشکلی نسبتاً آرام در حال حرکت باشد، زوجها از این که «دیگر هیچ نقطۀ مشترکی ندارند» ابراز تاسف میکنند. و از این رو، زندگی مشترک ولی همراه با ناامیدی یا عصبانیت را تجربه می کنند. در این شرایط گاهی کمی می بینم که هر کدام با دوستان و علایق خود زندگی را سپری می کنند یا «به خاطر فرزندان» کنار هم بودن را تحمل می کنند.
رویاهای از بین رفته، به هر شکلی که باشند، دردناک هستند، اما امیدی هست. در واقع، درد و تعارض موجود در روابط متعهدانه به دلیل نبود عشق به شریک زندگیمان نیست، بلکه ناشی از درک نادرست از روابط عاشقانه است. تعارض شما می تواند سوختی برای رسیدن به هدفتان باشد.
چرا عاشق می شویم؟
وقتی عاشق میشویم یا عشق از سرمان میپرد واقعاً چه اتفاقی میافتد ؟
وقتی زوج ها با هم دعوا می کنند واقعا چه اتفاقی می افتد؟
برای به دست آوردن بینش در مورد دستور کار پنهان رابطه، باید به روند پیچیده رشد و توسعه انسان و اینکه چگونه ما انسان ها در طرح بزرگترِ مسایل دیگر قرار می گیریم، نگاه کنیم.
من معتقدم که ما مخلوقات طبیعت هستیم و برنامه تکاملی گونه هایمان در ژن ها رمزگذاری شده است و همهی ما زندگی را در حالتی آرام و شادمانه آغاز می کنیم. اگر کسانی که از ما مراقبت میکنند با خواسته ها و نیازهای ما هماهنگ باشند، برای رفع نیازهای ما آماده باشند و بتوانند امنیت، غذا، و مهربانی را برایمان فراهم کنند، احساس سرزندگی و رفاهمان تداوم می یابد و ما بی نقص و کامل می مانیم.
اما حتی در بهترین شرایط، والدین نمیتوانند استانداردهای کامل را حفظ کنند، هر دقیقه در دسترس باشند، همیشه بفهمند دقیقاً چه چیزی لازم است انجام دهند یا قادر باشند هر خواستهای را برآورده کنند. آن ها گاهی خسته، عصبانی، افسرده، مشغول، بیمار، پریشان و هراسان هستند و این طبیعی است. والدین ما در حفظ احساس امنیت و آسایشمان به صورت کامل، ناتوان هستند.
هر نیاز برآورده نشده باعث ترس و درد می شود و در جهل کودکی خود نمی دانیم چگونه جلوی آن ترس و درد را بگیریم و احساس امنیت را به خود بازگردانیم. به عنوان پاسخ، مکانیسمهای مقابلهای ابتدایی و ساده ای را اتخاذ میکنیم، از گریه مداوم تا جلب توجه تا عقبنشینی به درون و انکار اینکه حتی نیازهایی داریم. در همین حال، در طول دوران کودکی، ما نیز در روند اجتماعی شدن قرار می گیریم و مراقبان و جوامعمان، ما را برای ورود در جامعه آماده میکنند. با حالتی مشاهدهگر و انعطافپذیر یاد میگیریم که برای جلب عشق و پذیرش چه کنیم. بخشهایی از خود را که جامعه آنها را غیرقابل قبول یا غیر دوستداشتنی میداند سرکوب یا انکار میکنیم. حس « تمامیت اصیل» در وجودمان کاهش مییابد، و در نهایت بهشکل سایههایی از خودمان، یعنی واقعیتمان، در می آییم.
بسیاری از ما مراقبینِ «به اندازه کافی خوب» داشته ایم و مشکل چندانی نداشتیم. وضعیت برخی از ما چندان خوب نبود و زندگیمان به خاطر صدمات عمیقی که بدان وارد شده در معرض آسیب قرار گرفته است. همه ما در کودکی تا حدودی زخم خوردهایم. اکنون تا جایی که می توانیم با دنیا و روابط خود کنار می آییم، اما بخش هایی از طبیعت واقعیمان در ناخودآگاه سرکوب شده است. بالغ به نظر می رسیم -شغل و مسئولیت داریم- اما زخمی راه می رویم، سعی می کنیم زندگی را تا سر حد کمال سپری کنیم، در حالی که ناخودآگاه امیدواریم به نحوی حس سرزندگی و شادمانی اصیل را که با آن زندگی را شروع کردیم بازیابی کنیم.
وقتی عاشق می شویم، باور می کنیم که آن حس شادیآفرین را پیدا کرده ایم! یکباره زندگی را سرشار از شور و هیجان میبینیم. گوش های همدیگر را با لبهامان نوازش میکنیم و همه چیز را به هم می گوییم. محدودیت ها و سختیهامان از بین می رود. جذابتر، باهوشتر، بامزهتر و بخشندهتر می شویم. احساس می کنیم کامل هستیم، احساس می کنیم خودمان هستیم. سرانجام احساس امنیت می کنیم و بهخاطر این رهایی نفسی آسوده میکشیم. به نظر می رسد که بالاخره همه چیز خوب پیش خواهد رفت.
چرا عاشق شدن به خطا می رود؟
اما به ناچار – اغلب وقتی با هم ازدواج می کنیم یا با هم زندگی می کنیم – همه چیز شروع به از هم پاشیده شدن میکند. در برخی موارد، تمام جهنم بر سرمان خراب می شود. پردۀ توهم از بین می رود و به نظر می رسد شرکایمان با تصوراتمان فاصله دارند. به نظر می رسد ویژگی هایی دارند که برایمان قابل تحمل نیست. حتی ویژگیهایی که زمانی تحسین میکردیم نیز رویمان تأثیر میگذارد. زخم آسیب های قدیمی دوباره سر باز میکنند زیرا متوجه می شویم شرکایمان نمی توانند یا نمی خواهند طبق قولشان ما را دوست داشته باشند و از ما مراقبت کنند و قصر رویایی مان فرو می ریزد.
سرخوردگی به خشم تبدیل میشود که ناشی از این ترس است که بدون عشق و امنیتی که در اختیار داشتیم زنده نخواهیم ماند. از آنجایی که شریک زندگیمان حاضر نیست نیازهایمان را برآورده سازد، تاکتیک ها را تغییر می دهیم و سعی می کنیم شرکای خود را به مراقبت از خود وادار کنیم از طریق عصبانیت، گریه، کناره گیری، شرم، ارعاب، انتقاد – خلاصه هر چیزی که کارساز باشد، کاری خواهیم کرد که ما را دوست بدارند. یا ممکن است برای زمان با هم بودن، عشق، کارهای روزمره، و هدایا چانه زنی کنیم.
جنگ قدرت آغاز شده است و ممکن است سالیان دراز ادامه داشته باشد، تا زمانی که ما از هم جدا شویم، یا به آتش بسی ناآرام راضی شویم.
اینجا چه خبر است؟ ظاهرا شما یک شریک ایماگو پیدا کرده اید. کسی که، متأسفانه، بهشکل خاصی (در حال حاضر) فاقد صلاحیت است تا عشقی را که می خواهید به شما بدهد.
علاوه بر این، این همان چیزی است که باید اتفاق بیفتد!
بگذارید توضیح بدهم. همه فکر می کنیم که در انتخاب شرکای خود آزادی انتخاب داریم. اما صرف نظر از اینکه فکر می کنیم در وی چه چیزی را طلب میکنیم، ناخودآگاهمان برنامه خاص خودش را دارد.
مغز «قدیم» و ابتداییمان انگیزهای قانع کننده و غیرقابل مذاکره برای بازگرداندن احساس سرزندگی و تمامیتی دارد که با آن به دنیا آمده ایم. برای انجام این کار، باید آسیب وارد شده در دوران کودکی، و در نتیجه، نیازهای برآورده نشده را ترمیم کند، و روشی که انجام می دهد یافتن شریکی است که بتواند آنچه را که مراقبانمان در ارائه آن ناکام مانده اند به ما بدهد.
پس به این فکر میافتیم که کسی را انتخاب کنیم تا چیزی را به ما بدهد که مراقبانمان فاقد آن بودند. اما کاش فقط همینطور بود! ولی مغز قدیم ذهنیت و کارکرد خود را دارد، با چک لیستی از ویژگی های مورد نظر خود. مغز تصویر خود را از شریک زندگی کامل و بی نقص حمل میکند. تصویری که ترکیب پیچیدهای از ویژگیهایی است که در واکنش به روشی که مراقبانمان به نیازهای ما پاسخ میدهند، شکل گرفته است. هر لذت یا درد، هر تعامل دوران کودکی، اثر خود را روی ما گذاشته است، و این تأثیرات جمعی تصویری ناخودآگاه را تشکیل میدهند که همیشه سعی میکنیم در حین بررسی محیط خود برای یافتن همسری مناسب، آن را تکرار کنیم.
این تصویر از «کسی که می تواند من را دوباره کامل کند و التیام ببخشد» را ایماگو می نامم.
اگرچه آگاهانه فقط به دنبال ویژگیهای مثبت هستیم، اما ویژگیهای منفی مراقبانمان بهطور پاکنشدنی در تصویر ایماگوی ما نقش میبندد، زیرا این ویژگیها باعث تجارب دردناکی شدهاند که اکنون به دنبال درمان آن هستیم. نیاز ناخودآگاهمان این است که احساس سرزندگی و تمامیت خود را از طریق کسی احیا کنیم که ما را به یاد مراقبانمان میاندازد. به عبارت دیگر، به دنبال کسی هستیم که همان کمبود مراقبت و توجه را داشته باشد که در وهله اول به ما آسیب رساند.
بنابراین وقتی عاشق می شویم، وقتی زنگ ها به صدا در می آیند و دنیا در مجموع جای بهتری به نظر می رسد، مغز قدیمیمان به ما می گوید که کسی را پیدا کرده ایم که در نهایت می توانیم با او نیازهایمان را برآورده کنیم. متأسفانه، از آنجایی که ما نمیدانیم چه خبر است، وقتی از حقیقت وحشتناک در مورد شریکمان باخبر میشویم به شوک فرو رفته و اولین انگیزهمان این است که در جهت مخالف حرکت کنیم.
اما خبر بد به همینجا ختم نمیشود. یکی دیگر از مؤلفههای قدرتمند ایماگویمان این است که ویژگیهایی را طلب میکنیم که در خودمان گم شدهاند. اگر ما خجالتی هستیم، به دنبال شخصی برون گرا می گردیم. اگر به هم ریخته و سردرگم باشیم، مجذوب فردی مقتدر و منطقی میشویم. اما در نهایت، هنگامی که احساسات خودمان -شور و هیجان سرکوب شده یا عصبانیت- تحریک میشود، ناراحت میشویم و از شریک زندگیمان به خاطر رفتار بیش از حد برونگرا، بیش از حد سرد و منطقی تا داشتن خلقوخوی نامناسب انتقاد میکنیم.
چرا تعارض خوب است!؟
آگاهی از خود کلید اصلی است؛ این موضوع همه چیز را تغییر می دهد.
وقتی بفهمیم شرکای خود را برای التیام برخی تجربیات دردناک انتخاب کردهایم و شفای آن تجربیات کلید پایان این میلمان است، اولین قدم را در سفر به سوی عشق واقعی برداشتهایم.
چیزی که باید درک کنیم و بپذیریم این است که به هر حال تعارض اتفاق میافتد. این همان چیزی است که طبیعت آن را در نظر گرفته است: همه چیز در طبیعت در تضاد است. تعارض نشانه آن است که روان در تلاش برای بقا، برآورده شدن نیازهای خود و کامل شدن است. بدون این آگاهی است که تعارض، مخرب در نظر گرفته می شود.
طلاق مشکلات رابطه را حل نمی کند. ممکن است از شرّ شرکای خود خلاص شویم، اما مشکلات خود را حفظ می کنیم و آنها را وارد رابطه بعدی می کنیم. طلاق با اهداف فطرت ناسازگار است [منظور طلاقی است که از روی ناآگاهی و بدون تلاش برای اصلاح رابطه صورت می گیرد].
عشق رمانتیک قرار است به پایان برسد. این چسبی است که در ابتدا دو فرد ناسازگار را به هم پیوند می دهد تا کاری را انجام دهند که برای بهبودیشان لازم است.
خبر خوب این است که اگرچه بسیاری از زوجها به طور ناامیدانه درگیر جنگ قدرت میشوند، اما این جنگ نیز قرار است پایان یابد.
صرف نظر از آنچه ممکن است باور داشته باشیم، روابط زاده عشق نیست، بلکه از سر نیاز است. عشق واقعی در روابط زاده می شود، یعنی در نتیجه درک آنچه درحال روی دادن است و انجام آنچه برای داشتن یک رابطه سالم ضروری است.
ممکن است هم اکنون با شریک رویایی خود باشید، اما در حال حاضر، او در لباس مبدل است – و مانند شما درد و زخمی را با خود حمل می کند. یک رابطه آگاهانه تمرینی است برای بازگرداندن حس سرزندگی که به آن نیاز دارید یا دنبال آن بودید. هدف ایماگو تغییر جنگ قدرت و قرار دادن شما در مسیر عشق واقعی است.
چگونه با تعارض به هم نزدیکتر شویم؟
بسیاری از مشکلات زوج ها ریشه در ارتباطات نادرست و ناسالم گذشته به خصوص کودکی دارند. برای اصلاح رابطه عاطفی، ما “گفتگوی ایماگو” مهارت اصلی رویکرد ایماگوتراپی را ایجاد کردهایم.
با استفاده از این تکنیکِ ارتباطی موثر، میتوانید نحوه صحبت کردن با یکدیگر را بازسازی کنید، به طوری که آنچه به یکدیگر میگویید به شما منعکس شود، تأیید شود و با آن همدلی شود. می توانید از گفتگوی ایماگو برای گفتن همه چیز در مورد دوران کودکی خود با یکدیگر استفاده کنید، ناامیدی های خود را به وضوح بیان کنید و دقیقاً آنچه را که برای بهبودی از یکدیگر نیاز دارید بیان کنید.
ارتباط شفاف، پنجره ای برای ورود به دنیای شریک زندگی شماست؛ من معتقدم واقعاً شنیده شدن داروی التیام بخش و مقوی ای میباشد. [برای آگاهی بیشتر درباره دیالوگ ایماگو کتاب بازگشت به عشق را مطالعه بفرمایید یا به یک ایماگوتراپیست دارای گواهی معتبر مراجعه فرمایید].
با گذشت زمان، از خیره شدن به بیرون به سمت به اشتراک گذاشتن درونیات یکدیگر سفر می کنیم، زیرا یاد می گیریم در قلمرو فضای هیجانی و احساسی یکدیگر قدم بزنیم درحالی که همزمان هویت مستقل و جدای خود را حفظ می کنیم.
در ابتدا، دیالوگ ممکن است مصنوعی به نظر برسد اما به مرور زمان و با تمرین تبدیل به وسیله ای برای تجربه احساس یگانگی و سیالیت در رابطه می شود.
در گفتگو، طرفین به سمت دنیای یکدیگر پل می زنند تا با سرزمین هم آشنا شوند. این فرایند با انگیزه و میل شنونده به «شنیدن و فهمیدن» و برای برآوردن نیاز گوینده به «شنیده شدن و درک شدن» تقویت می شود. دیالوگ ایماگو هدفمندی را تقویت می کند و تعهدی است برای کاهش سرعت در فرایند تعاملات ارتباطی و اختصاص زمان مشخص و بدون مزاحمت به روابطمان. هدف دیالوگ در نهایت این است که طرفین به هم بگویند: «من به منحصر به فرد بودن تو احترام می گذارم. من می خواهم از تو بیشتر بدانم و من می خواهم نظرم را با تو به اشتراک بگذارم.»
یکی از بزرگترین آموخته های این دیالوگ، کشف دو دنیای متمایز است. هرگاه دو نفر درگیر هم شوند، همیشه دو واقعیت وجود دارد. این واقعیت ها همیشه در ابعاد کوچک و بزرگ متفاوت خواهند بود. واقعیت شخص مقابل را می توان درک کرد، پذیرفت، برایش ارزش قائل شد، و حتی دوست داشت، اما نمی توان آن را شبیه به واقعیت خودمان در آورد.
پیدا کردن عشق واقعی
گفت و گو نیز باید به عمل و مهارت تبدیل شود. ما آنچه را که شرکایمان بدان نیاز دارند به آنها تقدیم میکنیم، و نه فقط آنچه را که دادنش آسان است. اکنون به اصل موضوع میرسیم: در رابطهای آگاهانه، موافق تغییرمان هستیم تا به شریکمان آنچه را که نیاز دارد بدهیم. عقیدۀ عمومی این است که مردم تغییر نمیکنند و باید یاد بگیریم همدیگر را همانطور که هستیم بپذیریم. اما بدون تغییر، رشدی هم وجود ندارد؛ ما محصور در سرنوشتی نیستیم که باعث می شود در ناراحتی خود دستوپا بزنیم.
تغییر، کاتالیزوری برای التیام است. در مسیر تغییر برای دادن آنچه شرکایمان بدان نیاز دارند، تجربیات دردناک خود را التیام می دهیم. رفتارهای اکنون ما در پاسخ به محرومیت های خاصمان متولد شده اند؛ این وضعیت همان سازگاریمان با فقدان است. در دادن آنچه به شرکای خود برایمان از همه چیز سختتر است، باید خود پنهانمان را به روشنایی بیاوریم و بخشهایی از خودمان را در اختیار داشته باشیم و زنده کنیم. وقتی رفتار خود را در پاسخ به همسرمان تغییر می دهیم، شریک زندگی و خودمان را شفا می دهیم.
من فرآیندی را که طی آن رفتارهای ریشهدار خود را تغییر میدهیم تا به شریکمان چیزی را بدهیم که بدان نیاز دارند کشش و انعطاف مینامم، زیرا مستلزم آن است که بر ترسهایمان غلبه کنیم و کاری را انجام دهیم که غیرطبیعی است. مقاومت ما نشان دهنده دفاع ماست. اغلب ممکن است احساس کنیم که داریم خودمان را می بازیم، اما اکنون خودمان نیستیم؛ در بوته تغییر است که ما خود را بازیابی می کنیم.
در طول زمان، همانطور که شرکایمان عشقشان را به ما نشان می دهند، همانطور که آنها با خود پنهانمان آشنا میشوند و آن را می پذیرند و همانطور که برای دوست داشتن شریک زندگی خود تلاش می کنیم، درد و میل به خودخواهی مان کاهش می یابد. از این طریق احساسات همدلانه خود را در قبال شریک زندگی و احساس اتصال خود با دیگری را که در رنج دوران کودکی گم کرده بودیم بازیابی می کنیم. در نهایت می آموزیم شرکای خود را همانگونه که هستند ببینیم، با دنیای خصوصیشان با معنای شخصی، ایده ها و رویاهایشان ، و نه صرفاً به عنوان بخشی از خودمان یا آنطور که ما می خواهیم باشند. دیگر نمی گوییم «تو آن فیلم افتضاح را دوست داشتی؟»، بلکه می گوییم: «به من بگو چرا آن فیلم را دوست داشتی؟ میخواهم با طرز فکرت آشنا بشم.»
بالاخره می توانیم آرامش داشته باشیم؛ همه چیز درست است.
یک رابطه آگاهانه مسیری معنوی است که ما را دوباره به خانه، به شادی و سرزندگی، به احساس یگانگی که با آن زندگی را شروع کردیم می برد. در طول کارگاه های زوجی ایماگو، یاد میگیریم که عشق را در قالب رفتاری روزانه، به روشهای کوچک و بزرگ ابراز کنیم. به عبارتی، در تلاش برای رفع نیازهای شریکمان، یاد میگیریم چطور عشق بورزیم. تغییر روابطمان ممکن است به راحتی یا به سرعت انجام نشود؛ ما عازم سفری مادامالعمر هستیم.
-
کارگاه جراحی مغز بدون خونریزی
کارگاه جراحی مغز بدون خونریزی
بنا بر اعتقاد متخصصین علوم اعصاب، انسان در هر سنی قادر است مسیرهای عصبی جدیدی در مغز ایجاد کند
که به این ویژگی مغز «انعطافپذیری عصبی» گفته میشود.
این حالت در روابط اجتماعی و به خصوص در رابطه با همسر نیز صدق میکند.
زوجین میتوانند با تمرین و غلبه بر مقاومتهای درونی، مغز خود را بدون خونریزی جراحی کنند و مسیرهای عصبی جدیدی در آن به وجود آورند.
علی قاسمیان، زوج درمانگر و «ایماگوتراپیست»
وبسایتی دیگر در رابطه با تجربیات نزدیک به مرگ:dndsi.ir